..

..


به روبه روش خیره شد

کل شهر زیر پاش بود...

نفس عمیقی کشید و چشماشو بست

لبخند زیزی رو لباش نشست و به جریان بادی که میوزید فکر کرد

صدای چان ازونطرف به گوش میرسید 

- هاننن بنظر خسته میای ، نمیخوای اب بخوری؟ 

سرشو به چپ و راست تکون داد و به نوری که از سمت شهر بود خیره شد

با صدایی که تو جریان باد بعضی کلماتشو گم میکرد حرف میزد 

+ خستگیم بخاطر بالا اومدن از پله ها یا... 

نفس عمیقی کشید و لحن صداشو بالا تر برد تا چان راحت تر باشه

+ اومدن بالای کوه پارک نیست

چان میفهمید چه اتفاقایی تو سر هان میوفته ، چی‌میکشه یا حتی چی عذابش میده 

چان به هان نزدیک تر شد 

یکی از دستاشو رو شونه هان گذاشت و برگردوندنش

هان لبخند الکی مثه همیشه زد و دستاشونو دور کمر هم پیچیدن

+ هیونگ میدونی برام مهم نیست که هوا سرده

قلبت داره منو گرم میکنه

ولی میدونی...

این حس

دقیقا همونیه که با ..

لبشو گاز گرفت و سرشو چرخوند 

چان تقریبا خوشحال بود ، نه ازینکه هان عذاب میکشید یا ازینکه مجبور بود یکی از مهم ترین افراد زندگیشو از دست بده ؛ چان خوشحال بود چون هان بالاخره داشت حرف میزد و شاید گوشه گیری و از یاد میبرد

ولی با بیرون رفتن هان از بغلش خندش محو شد

دستشو سمت شونه هان دراز کرد و اروم نوازشش میکرد

- خب ؟ ادامش چی شد پس ؟

هان پوزخندی به فکرای تو سرش زد و سرشو پایین انداخت

+ میدونی

خاطره های زیادی نداشتیم

نه اونقد زیاد که اینقد تو فکر فرو برم

میدونی... ما حتی خیلی کارایی ک خیلیا میکردن و نمیکردیم

نمیدونم چرا باید ازون اینقدر بیادم باشه

میدونی

مثه یه خوابه

- خواب ؟

+ اره خواب

یه خواب ، یه کابوس ، یه کابوس ترسناکی ک باعث میشه با تمام نیازت به خوابیدن و استراحت سمتش نری تا دوباره اون عذاب تکرار نشه واسش...

بیا اسم‌نیاریم هوم؟

اون یه خواب بود واسم

اول بهش نیاز داشتم و خسته بودم از همه چی و اون ارومم میکرد

اول که تو خواب فرو رفتم ، اروم بود و شیرین

اولای خوابم اونقدر دوس داشتنی بود ک تو خواب با خودم میگفتم ای کاش ... هیچ وقت هیچ وقت تموم نمیشد

ولی هیونگ.. یهو

اون خواب شیرین با تمام خوبی هاش

یهو تبدیل شد به یه لکه سیاه تو سرم :)!

شاید اخرای کابوسم نزدیک بود و من نمیخواستم قبولش کنم

میخواستم ببینم اخرش چیمیشه

اما میترسیدم..

میترسیدم دیگه بیدار نشم

یا وقتی بیدار شم یه اتفاقی افتاده باشه که هیچ وقت درست نشه

البته...الانشم ممکنه این لکه سیاه رد تیرگیشو باقی بزاره

ولی خب... ازون کابوس بیدار شدم نه؟

خودشو چرخوند و با لبخند الکی به چان خیره شد 

و الان دارم سعی میکنم اون لکه ارو پاک‌کنم یا حداقل

دیگه کابوس نداشته باشم

برگشت و بعد خوردن چند قلپ اب شروع کرد به پایین رفتن از پله ها

سعی میگرد با بیشترین سرعت ممکن از پله ها پایین بره تا صدای هق هق و گریش به گوش چان نرسه

Report Page