...

...

Vkookplanet

زبونش رو برای تمرکز بیشتر کمی بیرون آورده بود و گل ها رو با احتیاط اضافه میکرد تا سفارشش رو آماده کنه،


کارش رو با محکم کردن گره‌ی روبان صورتی رنگ تموم کرد و با لبخند به دسته گل خیره شد، کاغذ حاوی اسم و مشخصات مشتری رو کنار دسته گل قراره داد و سراغ سفارش بعدی رفت؛


اما قبل از اینکه بتونه اسم گلها رو بخونه سه شاخه گل رز جلوی صورتش قرار گرفت، ابروهاش رو بالا انداخت و به ساعت مچی دستی که گلها رو نگه داشته بود نگاه کرد، نیازی به فکر کردن نداشت چون همین حالا هم میتونست تشخیص بده اون فرد کیه.


در حالی که چشمهاش رو توی کاسه میچرخوند به طرف آلفاش که رایحه چوب سوخته‌اش همین حالا هم تمام گل فروشی رو پر کرده بود برگشت.


گل ها رو از دستش گرفت و هنونطور که به بینیش نزدیکشون میکرد تا بو بکشه حرف زد:


"صد و سی و هشت دونه رز توی مغازه‌ام دارم ته"


تهیونگ شونه هاش رو بالا انداخت و با عشق به صحنه زیبای رو به روش زل زد.


"مهم عشق نهفته توی این گلهاست"


جونگوک به پررویی دوست پسرش خندید و گلها رو با احتیاط کنار گذاشت، دستهاش رو به یقه کت آلفا رسوند و زمزمه کرد:


"خب؟"


تهیونگ خوب میدونست امگای دوست داشتنیش دنبال چیه، همونطور که بینیش رو به موهاش نزدیک میکرد تا عطرش رو وارد ریه هاش کنه حرف زد:


"براش امشب به صرف شام دعوتت کردن تا بدونن چه پسری و از چه جور خانواده ای هستی"


جونگوک مرد رو کمی به عقب هل داد تا توی چشمهاش نگاه کنه و پرسید:


"بعدش؟"


بعدش از اونجایی که مرغ من بی برو و برگرد یک پا داره و در هر صورت انتخاب دبگه ای ندارن برای دیدن خانواده ات میان"


لبخند ذوق زده‌ی جونگوک باعث کش اومدن لبهای آلفا شد و همونطور که دستهاش رو دور کمر پسر حلقه میکرد حرف زد:


"بیخودی نگران بودی چون گفته بودم هیچکس نمیتونه تو رو از من جدا کنه امگا"


"امگا؟ قراره اینطوری صدام بزنی؟"


جونگوک با خنده پرسید و تهیونگ صورت به رنگ برف پسر رو بین دستهاش گرفت.


"غیر از اینه؟"


بوسه کوتاهی روی لبهای صورتیش نشوند و ادامه داد:


"امگای...شیرینِ...من"


بین هر کلمه لبخند خرگوشی پسر رو میبوسید و در نهایت جونگوک صدا دار خندید، تهیونگ رو به عقب هل داد و حرف زد:


"خیلی خب پیرمرد لوس

کنار وایسا تا کارمو تموم کنم"


تهیونگ اما با شیطنت دستش رو دور گردن امگاش حلقه کرد و پرسید:


"خیلی خب همسر عزیزم

قراره چند تا توله برای این پیرمرد به دنیا بیاری؟"


پسر کوچکتر دستهاش رو توی هم گره زد و بینیش رو جمع کرد.


"از حالا به فکر اینی؟"


"عمرا بتونم دست از تصور کردن توله هایی که به زیبایی تو هستن بردارم"


تهیونگ با اتمام جمله اش گونه امگا رو بوسید، بعد از گونه اش به نوبت بینی، پیشونی، چشمهاش و در نهایت لبهاش رو بوسید.


پسر کوچکتر لبخندش بزرگتر شد و بعد از حلقه کردن دستهاش دور گردن تهیونگ حرف زد:


"خیلی دوست دارم ته"


"عاح تو خیلی کم ابراز علاقه میکنی، الانه که غش کنم"


تهیونگ در حالی که به صورت نمایشی دستش رو روی قلبش گذاشته بود گفت و جونگوک بار دیگه خندید.


ضربه آرومی به پیشونی آلفا زد و گفت:


"قلب سمت چپه عقل کل"


تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و به دستش که سمت چپ سینه اش گذاشته بود زل زد، بعد از کمی مکث سرش رو بالا آورد و با لبخندی دندون نما حرف زد:


"میبینی؟ باعث شدی قلبم حرکت کنه"


جونگوک قهقهه زد و پیشونیش رو به پیشونی دوست پسرش چسبوند.


"آلفای دوست داشتنی من"


"بیشتر از هرچیزی دوستت دارم جونگوکا"


تهیونگ گفت و بعد از حرفش برای باز هزارم توی اون چند دقیقه لبهای پسر رو بوسید.

Report Page