🍫🍼

🍫🍼

𝑵𝑶𝑽𝑰𝑨

کای با غرور خاص خودش و پوزخند رو لباش از پشت میز بلند شدو بدون احترام گذاشتن به پیر پاتالای احمق کت بلندشو رو شونه هاش انداخت، از سالن خارج شدو‌ به سمت ماشین رفت.

بعد از اینکه سوار شدو به عمارتش رسید

به سهون گفت تا گزارشات‌ِ امشب رو براش بیاره.


پشت میزش نشسته بودو سومین نخ سیگارشو روشن کرد که صدای در بلند شد. مطمئن بود که سهونه‌ پس با بیخیالی اجازه داد که بیاد تو.


+ تبریک میگم رئیس

سرشو تکون داد و به برگه‌ها نگاهی انداخت.

- میتونی بشینی!

+ چشم


بعد از نگاهی که به برگه ها انداخت، بلند شد و پک عمیقی که از سیگارش کشیده‌بود رو تو صورت سهون فوت کرد که بلافاصله سرفه افتاد‌و باعث شد پوزخندی بی‌صدایی‌ بزنه.

- امشب زیبا شده بودی

+ م..ممنون رئیس


انگشتشو به لبای صورتی‌ سهون کشید و تا گردنش ادامه داد و از روی سینه سمت چپش رد کرد‌.

- تند میزنه!

خم شدو دم‌گوش سهونو نفس گرمشو روش خالی کرد

- مثل مال من!

لاله گوششو زبون زد که همین باعث شد تا سهون وول بخوره.

نیشخند عمیقتر رو لباش جا خشک کردو‌ بیخیال دستشو به رون‌ پاش کشید.

از اینکه میتونست سهون‌رو راحت لمسش کنه خوشحال بود پ، انگار بلاخره میتونست این پسر بلوری رو برای خودش بکنه.

- پسرخوبی هستی. راضیم ازت

سهون بدون مکث جواب داد

+ هرکاری میکنم که شما کاملا ازم راضی‌تر باشید و بهم‌اعتماد کنید.


کای از این حرفش خوشش اومدو ابرویی بالا انداخت.

- هرکاری؟

هوممم خوبه

میتونی برام یکار خوب بکنی اینکه...

تا کای خواست جملش‌ رو ادامه بده سهون به راحتی وسط حرفش پرید و حرفی که تو همین مدت کوتاه مدام تو سرش اکو میشد رو به زبون آورد.

+ اینکه اغواتون‌کنم؟

با حرفش تک خنده‌ای رو لبای کای نشست و گلوشو‌ گرفت.

- پس بلدی!

مشتاقم کردی پسرجون.

سهون خیلی وقت بود که این رئیس خلافکارِ هات رو میخواست و نمیتونست چیزی بگه. چون کای به یک‌ آدم خوش‌گذرون معرف بود و به راحتی میتونست نیاز هاشو‌ برطرف کنه و اکثر وقتا دورش پر بود از دختر و پسر

این تصوری بود از کای تو فکر سهون که میتونست‌ به راحتی برای یه شب همه‌ی اونارو داشته باشه.

امشب انگار شانس باهاش یار بود؛ درسته یه مامور مخفی بود اما انگار دلش رو به این خلافکار بزرگ باخته بود و حاضر بود بیشتر از چیزی که هست خودش رو به کای ثابت کنه تا بتونه اون مرد سرد و جدی رو مشتاق خودش بکنه که انگار همین اتفاقم‌ افتاده بودو‌ خودشم بشدت منتظر همچین‌ شبی بود

با حرف کای جا خورده‌ بود و قلبش شروع کرده بود به تند تند تپیدن. یعنی راستی‌راستی قرار بود امشب بلاخره کیم کای بزرگ رو داشته باشه!!

اصلا نمیتونست بفهمه که چرا نمیتونه مقاومت کنه. تک‌تک اعضای بدنش بدجور کای‌ رو میخواستن بخصوص الان که تونسته‌ بود با یه خیس کوتاه‌ رو گوشاش انقد وسوسه بشه.

وقتی کای روش خم شد، عطر تلخ تنش وارد ریه های سهون شدو‌ به‌راحتی همه چیو فراموش کرد و حال پرفکت الانش‌ رو چسبید تا بتونه تو خلا‌ ای‌ که دوست‌ داشت فرو بره.

ولی قرار نبود تا آخر بیکار بشینه که!‌ برای اینکه موافقتشو‌ با کای نشون بده

دستشو به کراوات کای کشیدو بازش کرد. آروم دکمه پیراهن مشکیشو باز کردو دستشو ناخودآگاه بهبدن عضله‌ای و برنزه‌ی کای کشید. همونطور که غرق لمس بدن گرم کای بود دودل و آروم لبای نرمشو بین سینه هاش گذاشتو‌ با لذت بوسید.

کای اولین بار بود که با لمس کسی هیجان زده میشد ولی غرورش اجازه نمی‌داد این هیجان‌ لعنتی‌ رو بروز بده برای همین تغییری تو چهره‌ش بوجود نیومد.

یقه‌ سهونو گرفت و بلندش کرد. بلافاصله لباشو تو دهنش کشیدو با ولع و عمیق بوسید و به دیوار کوبید، به بوسه رو‌ ادامه داد.

جفتشون به افکار همدیگه‌ حتی فکرم نمیکردن تنها‌ جیزی که الان براشون مهم بود عشق‌وحالی بود که داشتن حس میکردن.

کت و لباس سهون‌ رو درآورد و پرتشون کرد روی زمین دستشو به بدن بلوریِ سفید سهون کشید لذت خاصی‌ رو ازین لمس حس کردو‌ سهونم دقیقا مثل خودش‌ داشت ازین‌ لمس شدنا‌ لذت خاصی می‌برد که هیچوقت تاالان‌ حسشون‌ نکرده بود

مثل اینکه قرار بود اولین بارشو با این مرد جذاب‌ میگذروند‌ و خب خواست‌ خودش بودو‌ چی ازین‌ بهتر.!

کای سریع سهون رو به تو اتاق شخصی خودش بردو به محض قفل کردن در اتاق به راحتی سهونو رو تختش‌ انداخت.

پیرهنش رو با عجله روزمین انداختو با لذت لباشو به پوست نازک و لطیف گردن سهون کشید، گاز گرفتو جاشو مکید که همین مصادف شد با ناله‌ی سهون که گوشای‌ کای‌رو نوازش داد‌، لبخند محوی زد.

لباش‌ بدن نرم سهونو طراحی میکرد؛ با عجله و پر از نیاز شلوار و شرتشو باهم از پاش درآوردو زبونش‌رو به آلت کوچیک و فوق صورتی‌ سهون کشید.

از دیدن این سایزِ اِسمال پوزخند زد. انگار خیلی خوشش اومده بود

وول خوردنای‌ سهون با هر حرکت کای روی تخت، بیشتر میشد.

کایم‌ که انگار خوشش‌ اونده بود سهونو جلو کشیدو بی‌پروا لپای بوتاشو از هم فاصله داد، حفره تنگ و صورتیشو زبون زد. تنها چیزی که از سهون دریافت میکرد ناله‌ی تحریک کننده‌ش بود که کای‌رو بیشتر وسوسه میکرد که زودتر‌ اون سکسی‌ بوی رو برای خودش بکنه اما باید تحمل میکرد و اول سهونو‌ آماده میکرد. نمیدونست چرا اما براش مهم بود که هون درد نکشه.

آب دهنشو روی حفره‌ی بستهی‌ هون ریخت‌ و بعداز پخش کردنش انگشت کلفت وسطشو توش فشار داد که به ثانیه نکشید داد بلند سهون کل فضای اتاقو پر کرد.


لباشو بوسید، تو حفره‌ی بشدت تنگ سهون ضربه‌ های آرومی زد تا جا باز کنه.

با اون یکی دستش هول‌هولی شلوار و لباس زیر خودشو پایین کشید. هرچی بیشتر میگذشت جفتشون‌ بی‌طاقت‌ تر میشدن‌

به چهرهه‌ی عرق کرده و کیوت پسر زیرش خیره شدو‌ لباشو‌ بوسید؛ انگشتشو آروم درآورد سریع ناله‌ی سهونو تو بین بوسه‌های که میزد خفه کرد.

- بی‌طاقتر‌ از اونی هستی که فکرشو میکردم

نفس‌نفس میزدمو گونه‌هاش با حرکات و حرف کای رنگ گرفته‌ بودن

از کیوت بودن سهون خند‌ه‌ش گرفت و بوسه‌س دیگه‌ای به لباش زد، آلت تحریک شدشو مالید.


از کنار میز لوب رو برداشت، کینگ سایزشو خوب چرب کردو‌ رو حفره‌ش تنظیم‌ کرد؛ یک ضرب ولی تقریبا آروم کل‌طول دیکش‌ رو وارد حفره‌ تنگ سهون کرد که همین

داد هردوشون‌ رو درآورد، سهون از درد و کای از لذت برای تنگیه حفر‌ه‌ش که بدجور داشت به دیکش‌ فشار می‌آورد و باعث شد بیشتر تحریک بشه ... ثابت موند تا به سایزش عادت کنه، رد اشکشو با لباش پاک کرد و لباشو بوسید تا کمی حواسشو‌ پرت کنه و اروم شروع به ضربه زدن.

حس لذت، درد و خوشحالی برای سهون‌ بدجور باهم قاطی شده‌ بودن، مدام دلش با حرکات کای ضعف میرفت. انگار واقعا به این‌ چیزا نیاز داشت

مدام به این فکر می‌کرد و امیدوار بود که کای فقط‌‌وفقط‌ با اون اینطور رفتار کنه و خب از شانس خوبش همینطور هم بود.

سرشو رو متکا فشار میدادو ناله‌های تحریک آمیزی از دهنش خارج میشد که کای رو شهوتی‌تر میکرد.

کای فهمید که سهون دیگه دردشو‌ یادش رفته و به راحتی‌ بهش عادت کرده بود پس ضربه های‌ تندتر و عمیقتری‌ زد تا زودتر خالی شه. اتاق پر شده‌ بود از صدای ناله های بلند سهون و برخورد بدنای‌ فاکیشون‌ بهم که تصاد بشدت قشنگی رو زیر نور اتاق‌ بوجود آورده بود.

زیاد طول نکشید که داخل‌ حفره‌ی صورتی و ملتهب سهون کام شد؛ بی طاقتر از کای، سهون روی شکمش کام شیری رنگشو ریخت بلافاصله پلکاش‌ روهم افتادن. لبخندی به این حالت سهون زد و نفس‌ زنان به حرف اومد

- راضیم ازت.. اینبار بیشتر


سهون خنده بیحالی کرد...

بلافصله لباشو بوسیدو‌ آروم ازش‌ بیرون کشید که ناله‌ی ضعیفی از بین لبای سهون خارج‌ شد که کای‌ رو به خنده انداخت؛ اول بدن سهون و بعدم‌ خودش‌رو تمیز کرد،

کنارش دراز کشیدو بغلش کرد.

-میتونی استراحت کنی گود بوی


سهون‌ کم‌کم حالش‌ جا اومد، بلاخره به حرف اومد و خمار نگاهش‌ کرد

+ م...مگه قرار نبود اغوات‌ کنم!؟

لبخندی زدو موهای سهونو‌ بوسید

- اونقدی غرقت‌ شده بودم‌ که بدون حتی‌ حرکتی از سمتت‌ تونستم به راحتی‌ اغوا بشم کوچولو.

دلم‌ میخواد برای همیشه واسه‌ی من باشی!

این حرف کای شیرین‌تر از هر شیرینی‌ای بود که سهون تا الان‌ چشیده‌ بود... اما بدجور مسخ‌ شده بود و نمیتونست واکنشی‌ نشون بده تنها چیزی که تونست‌ نشون‌ بده لبخند رو لباش بود و کایم‌ همین‌ رو به نشونه ی مثبت‌ در نظر گرفت.♡

Report Page