💫

💫


طبق همون داستان های یونانیا، وقتی همه موجودات خلق شدن، دو تا برادر به نام های پرومتئوس (که عاقل بود) و نمی‌دونم چی چی (که احمق بود) مامور شدن به حیوانات ویژگی هایی بدن برای بقا.

بعد اون عاقله عادلانه تقسیم میکرد ویژگی ها رو اما احمقه بد تقسیم میکرد. در نتیجه در آخر کار انسان ها موندن اونم برهنه و بدون چنگ و دندون و توانایی خفن.

دل اون داداش عاقله سوخت و رفت مخفیانه آتیش رو از خونه خدایان برداشت و به آدما داد تا باهاش خودشونو حفظ کنن.

اما زئوس خوشش نیومد و برای اینکه آدما رو بدبخت کنه یه زنی به اسم پاندورا خلق کرد و بهش یه جعبه داد و گفت پاندورا جان اینو باز نکن. حالا برو بین مردم.

پاندورا هم (همون‌طور که حوا حرف یهوه رو گوش نکرد) حرف زئوس رو گوش نکرد و اون جعبه رو باز کرد.

و همممه بدبختی های عالم از افسردگی تا ترس و از فاطی کماندو ها تا علی احمدی توی همون جعبه بودن و در اومدن پخش شدن تو دنیا. 😅

منتها ته این جعبه یه چیز دیگه هم بود، اونم امید بود.

امید هم جزء نفرین های زئوس بود که ما هر چقدر هم علی احمدی و تشنه لب و اینا سرمون بیاد، باز هم امیدوار باشیم و زورمونو بزنیم. 😅

واسه همینه که هی میگم درست میشه همه چیز. 😅

چون ته تهش امیدوار موندن مهمه و می‌تونه هل بده ما را. 😁

Report Page