--

--

𝖱𝖺𝗍𝗌𝗈

*قربان؟ خدمتکار های جدید اومدن.

جونگکوک با شنیدن صدای بادیگاردش‌ پرونده های توی دستش رو کنار گذاشت و از رو صندلی چرمی مشکی رنگ کنار پنجره بلند شد.

کروات رسمی‌اش رو محکم کرد و با قدم های محکمی که از یک مقام ارشد نظامی انتظار میرفت از اتاق خارج شد.

دست های بزرگش رو که خط های روش حکایت از خدمت تو ارتش رو میکرد، پشت کمرش تو هم قفل کرد و جلوی صف دختران و پسران جوانی که برای کار در اون عمارت انتخاب شده بودند ایستاد.

با نگاه نافذ و تیزبینش سرتا پای خدمتکار های جدید رو برانداز کرد و با دیدن شخص عجیبی ابروهای مشکی رنگش رو بالا داد.

-هی تو، دختری؟

خدمتکار با دستپاچگی پارچه جلوی دامن پیراهنش رو بین انگشت‌های باریکش فشار داد و سرش رو پایین انداخت.

+خ..خیر قربان..

جونگکوک تک خنده ای زد و به پسر نزدیک شد.

-چهره زیبایی داری، و این لباس های زنانه!

رو به روی خدمتکار ایستاد و دستی روی موهای کوتاه پسر کشید.

-فقط از رو موهات میشه فهمید پسری.. اسمت چیه؟

+کیم تهیونگ هستم قربان

نگاه جونگکوک دست های مشت شده تهیونگ رو هدف گرفت و مچ دست راستشو بین انگشت های سرد خودش اسیر کرد.

-به نظر شخص مناسبی برای کار تو این عمارت نیستی..ظرافت این دستها، حیف نیست با قیچی باغبانی و خار گل ها خراشیده و زخم بشن؟

تهیونگ متعجب سرش رو بلند کرد و برای اولین بار به چهره فرمانده خیره شد.

+چی..؟ نه قربان به ظاهرم نگاه نکنید من میتونم هرکاری بگید بکنم.. به پولش احتیاج دارم..

جمله آخرش رو به آرومی گفت و در تصور خودش به گوش جونگکوک نرسید اما گوش های فرمانده تیز تر از تصور این خدمتکار تازه کار بود.

مرد نظامی دست پسر رو به روش رو رها کرد و اشاره ای به نگهبان کنار در کرد.

-همه خدمتکار های جدید رو سر کارهاشون بفرست..این یکی با خودم

رو به تهیونگ ادامه داد:

-دنبالم بیا

با گام های استوار سمت اتاق شخصی‌اش قدم برداشت و بعد از اطمینان از اینکه تهیونگ دنبالش میکنه وارد اتاق شد و در رو پشت سرشون بست.

-خب پسر...گفتی به پول نیاز داری و هرکاری میکنی؟

+بله

فرمانده با چهره ای که هیچ حسی در اون خونده نمیشد به تهیونگ خیره شد.

-از امروز خدمتکار شخصی منی، دستمزدت دوبرابر بقیه کارکنان عادیه چون باید از تموم دستوراتم اطاعت کنی چه شخصی باشن و چه مربوط به کار

اتاقت کنار اتاق خودمه تا هر وقت چیزی نیاز داشتم خبرت کنم.. مشکلی نیست؟

تهیونگ گوشه لبش رو گاز گرفت و طبق عادتی که در موقعیت های استرس زا داشت پوست لبش رو کند.

+ببخشید، شما مجرد هستید؟

نیشخندی گوشه لب های مرد ایجاد شد و چند قدم به جلو برداشت.

-البته، چطور؟ میترسی کار های شخصی شامل رفع نیاز های جنسیم هم باشه؟

پسر کوچکتر با خجالت به نشونه تایید سر تکون داد.

-نه پسر تو برای این کار اینجا نیستی نگران نباش.

درحالی که از کنار تهیونگ رد میشد و سمت در اتاق میرفت زمزمه کرد:

-هرچند شک دارم بشه در مقابل این بدن وسوسه انگیز مقابله کرد!

Report Page