♣♟️♠
JOJOㅡ𝑨𝑼
جیمین با چشمای گرد شده به روزنامه توی دستاش نگاه کرد، این دیگه چه کوفتی بود
«خیانتِ کارگاه بزرگ پارک جیمین به کشورش!»
روزنامه رو با فندک طلاییش اتیش زد و با عصبانیت نظاره گر اون تیتر در حال سوختن بودن...
تلفن دفتر کارش زنگ خورد جیمین با قدم های محکم و صورتی درهم از عصبانیت تلفن را برداشت.
«الو؟»
صدای خنده جنون وار جیکی از اون طرف خط شنیده شد، درسته اون جنایتکار دیوونه، کی جز او میتونه برای جیمین پاپوش درست کند؟
«چی میخوای جیکی»
صدای نیشخند جیکی از طرف دیگر به گوش رسید
«بار ها بهت گفتم و تو من و نادیده گرفتی پارک، من خودت و میخوام، بدن زیبات و ....»
کارگاه حرفش را با عصبانیت قطع کرد
«توی روانی، فکر میکنم بارها بهت گفتم که به خواستهات نمیرسی!»
صدای قهقهه جیکی باز بلند شد
«میخوام ببینم وقتی پلیس ها دنبال خائنی مثل تو میگردن و تمام دشمنهات از تاریکی بیرون اومدند و خودشون و نشون دادند چجوری میخوای خودت و نجات بدی!
در هر صورت من و تختم مشتاق پذیرایی از پارک جیمین معروف هستیم!»
چند لحظه بعد این صدای بوق تلفن بود که میون آژیر ماشینهای پلیس گم شده بود!