...

...

ꜱᴀɴᴀ ^-^

"توماس عزیزم

این اولین نامه ای هستش که دارم مینویسم، حقیقتا نمیدونم شاید قبل از هزارتو بازم نوشته باشم یا نه.

ولی خب اگه این نامه اولم نباشه به احتمال خیلی زیاد آخرین نامه زندگیمه!

میخوام اینو بدونی که من نترسیدم، در هر صورت ترسم از مرگ نیست بیشتر برای فراموش شدنه.

ازینکه دارم خودم رو به این ویروس میبازم اینه که منو میترسونه.

هر ب دارم اسمای همشونو به زبون میارم: آلبی، وینستون، چاک. اسمشون مثل یه دعا روی زبونم افتاده.

داره یادم میاد. فقط چیزهای کوچیک، مثل اونجوری که خورشید توی اون لحظه فوق العاده درست قبل ازینکه پشت دیوار بره، به چمنزار بین هزارتو می‌تابید.

و میدونی؟هنوز مزه تاس کباب فرای بین رو یادمه.هیجوقت فکرش رو نمی‌کردم دلم واسه این چیزا انقدر تنگ بشه.

و تورو یادمه!اولین بار که از جعبه بیرون اومدی.

یه تازه وارد گیرینی ترسیده بودی که همون ثانیه اول کله پا شد.

ولی از همون موقع که وارد هزارتو شدی می‌دونستنم همه جا دنبالت میکنم و همینکارم کردم.

اگه میتونستم دوباره تمامش رو انجام بدم مطمئن باش همین کارو میکردم و هیچ تغییری توش ایجاد نمی‌کردم.

این امید و واست دارم وقتی به گذشته نگاه کردی توهم بتونی همچین چیزی رو بگی.

حالا آینده تو دستای توئه تامی، میدونم یه راهی برای انجام دادن کاری که درسته پیدا می‌کنی همیشه اینکارو می‌کنی!

از طرف من مراقب همه باش و از همه مهم تر مراقب خودتم باش تو لیاقت شاد بودن رو داری.

ممنونم که دوستم بودی، خداحافظ رفیق." 


-نیوت-



Report Page