•••••

•••••

Leetelma




' گروهبان جئون، لطفا مواظب پسرم، تهیونگ باشید. '

قطعا اگه آقای کیم، میدونست خطر اصلی گروهبان جئونه هیچوقت این حرف رو بهش نمیزد.

- یادت رفته باید مراقبت باشم تهیونگ؟

فاصله‌ی کمی تا صورت پسرک داشت و دست‌هاش رو اینبار روی دست‌های اون قرار داد... تهیونگ؟ اون پسر فقط سعی میکرد به قطرات آب روی پوست برنز گروهبان نگاه نکنه.

- تو فقط برای سربازی اینجایی نه اینکه موقع استراحتت با این لباسا جلوی بوگوم راه بری و قصد تحریک کردنشو داشته باشی. فهمیدی یا باید بیشتر توضیح بدم تهیونگ؟

انگشتشو هم زمان با حرف زدن روی دست تهیونگ چرخوند و به لمس کردنش ادامه داد.

- حتی اگه میخوای با کسی رابطه داشته باشی من اینجا هستم تهیونگ!

بالاخره اون پسرک زبون باز کرد و دستش رو از زیر دست گروهبان بیرون کشید.

- پدرم ازتون خواست ازم مراقبت کنید تا سربازی رو به خوبی تموم بکنم نه اینکه پیشنهاد رابطه بدید درسته؟

گروهبان کمی ازش فاصله گرفت و به پسرک اجازه‌ی نفس کشیدن داد. به سمت آبمیوه‌ی روی میز صبحانه‌اش رفت و اون رو به لب کشید.

نیشخند روی لبش به چه دلیلی ظاهر شده بود؟

- به هر حال تهیونگ فکر نکنم یه سربازو به یه گروهبان مثل من ترجیح بدی نه؟

انگشتش رو بالا آورد و برای بهتر رسوندن منظورش گفت: برای یه رابطه‌ی خوب. هوم؟

جریان خون زیر پوست صورت تهیونگ شدت بیشتری گرفته بودن... از همون روز اولی که پدرش، از گروهبان جئون که پسرِ دوست قدیمیش بود، خواست مراقبش باشه میدونست قراره دردسرهای زیادی داشته باشه.

فرار؟ قطعا با سرعت به سمت درب رفتن و قصد خروج از اتاق گروهبان به همین منظور بود. اما صدای جئون رو قبل رفتن و فرار کردن به گوش شنید:

- بهش فکر کن و دیگه زیاد اطراف بوگوم نرو تهیونگ... وگرنه مجبور میشم به عنوان گروهبانت دستورهای سختی بدم. هوم؟

تهیونگ بی وقفه، دربو باز کرد و با صدای بلندی بعد از خروج بست. اما البته که صدای خنده‌ی بلند گروهبان رو شنید...

- لعنت بهت!

بیرون اومده بود و پشت به دربی که بسته بود ایستاد. حالا ازش دور بود اما هنوز هم تصویر قطرات آب روی پوست برنز مرد و تک حوله‌ای که دور بدنش پیچیده شده بود، جایی پشت پلک‌هاش نقش بسته بود.

- چطور میتونی اینقدر خوب باشی مرد؟

- چیزی گفتی تهیونگ؟

صدای گروهبان رو از پشت گوشش شنید و حتی فکر کردن لازم نداشت! دلیلش کاملا واضح بود. باز هم با حماقت توی رویاهاش گشت میزد و حتی صدای باز شدن دوباره‌ی درب اون اتاقو نشنیده بود.

- نه... نه!

با صدای بلندی گفت و به فرارش ادامه داد... پا تند کرد تا از دید گروهبان دور بشه اما لعنت به جئون که بلند بهش میخندید.

Report Page