……

……

Yam'

پرفسور کیم. 

دو کلمه بود اما؛ برای جونگوک قدر یه دنیا ارزش داشت. پرفسور کیم، استادِ ادبیاتِ تقریبا سی ساله دانشگاهِ جونگوک بود. اون هرروز سه شنبه به امید دیدن استاد مورد علاقه اش به دانشگاه میرفت.

درسته که هرباری که اسمشو صدا میزد، یا توی چشم هاش نگاه میکرد، لپ هاش قرمز میشد و یا حتی تپش قلبش به صد میرسید؛ ولی باز هم راضی نمیشد که یک جلسه از دیدنِ اون همه زیبایی محروم بمونه.

جونگوک توی ذهنش با پروفسورِ محبوبش آینده ای ساخته بود. یه خونه، شاید هم چندتا سگ، اتاقی که به سمت خیابون پنجره داره و هرروز صبح با تابیدن نورِ خورشید روی تختشون از خواب بیدار میشن.

صبح هایی که تهیونگ براش صبحونه درست میکرد و یا شاید هم با هم دیگه دوش میگرفتن. پیاده روی میکردن و بعد تهیونگ، جونگوک رو به باشگاه میرسوند و خودش هم به دانشگاه میرفت.

جونگوک ته دلش میدونست این آینده ی شیرینی که با پروفسور محبوبش ساخته هیچوقت قرار نیست به حقیقت بپیونده. اون فقط بیست و سه سالش بود و هنوز چیزی از رابطه واقعی داشتن نمیدونست. حتی مطمئن هم نبود که پروفسور خوش پوشِ دانشگاهش تمایلی به مردها داشته باشه.

هربار صبح روزِ سه شنبه با تصمیم اینکه امروز وقتشه که به پروفسورش اعتراف کنه؛ از خواب بیدار میشد و شب وقتی از دانشگاه بر میگشت، میدید کاری نکرده جز مثل یه احمق زل زدن به آقای کیم.

به هرحال خودش بهتر میدونست که هیچوقت جرعت اعتراف کردن نداره و هر سه شنبه فقط داره به خودش دلداری میده که الان وقتِ اعترافه.

اون شب کلافه بود. طبق هر سه شنبه صبح تصمیم گرفته بود چیزی بگه و پروفسورش رو بخندونه؛ اما تنها کاری که کرده بود، این بود که حتی نشنید پروفسور صداش زده و بعد هم دفتری رو که توش خاطراتش رو یادداشت میکرد گم کرده بود.

نمیدونست کجا گذاشتتش و قصد هم نداشت دیگه دنبالش بگرده. برای اینکه هرروز خاطراتش رو یادداشت کنه زیادی پیر شده بود.

روی تخت مخملی نرمش دراز کشید، پاهاش رو روی هم انداخت و گوشیش رو برداشت تا یکم کالاف دوتی بازی کنه. اما با دیدن شماره ی فرد غریبه ای روی صفحه ی گوشیش اخم ریزی کرد.

« جئون جونگوک؟ »

شماره غریبه پرسیده بود.

چشم غره ای داد، احتمالا دوباره هم کلاسی هاش سعی داشتن اذیتش کنن؛ پس اصلا به خودش زحمت جواب دادن هم نداد. اما با دیدن پیام بعدی که اسم کراش چندین و چند ماه‌ش داخلش درج شده بود؛ دوباره مثل احمق ها قلبش شروع به تپیدن کرد.

« کیم تهیونگم. استاد ادبیات شما»

درسته! اون کسی که دفترچه خاطرات جونگوک رو برداشته بود و شمارشم از صفحه‌ی اول دفتر گرفته بود؛ کیم تهیونگ بود و اون حالا همه چیز رو راجع به جونگوک و احساساتش میدونست.


Report Page