•••••

•••••

Leetelma




فرشته‌اش رو اون بالا میدید.

در حالی که همه به سمتش زانو میزدن و قرار بود به زودی به روی زمین فرستاده بشه... همراه انسانی که تازه خلق شده بود!

تهیونگ، کسی که عاشقش بود رو جلوی چشم‌هاش به موجود تازه متولد شده‌ای میسپاردن و اون، به عنوان یه فرشته برای اولین بار خشم بی حد و مرزی رو داخل وجودش حس میکرد.

- بال‌هات رو اینجا توی بهشت باقی میذاری و به زمین فرستاده میشی!

صدای نگهبان‌های بهشت، به گوشش رسید و تهیونگ، برای گرفته شدن بال‌ها از پشتش زانو زد.

بال‌هاش رو کندن و اینبار، بدون بال، کنار اون انسان ایستاد.... اما نگاهش! آه نگاهش از دور دست پر از اشک خیره به فرشته‌ای به اسم جونگوک بود که با خشم و عصبانیت بهش نگاه میکرد.

- باید تنهات بذارم فرشته‌ی من...

زمزمه کرد و قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید. خبر داشت همون زمان اشکی از گوشه‌ی چشم جونگوک هم چکید؟

جونگوک از دور دست زمزمه میکرد:

- بهشتتون رو به اتش میکشم! شما فرشته‌امو ازم گرفتید تا با اون انسان نالایق به زمین بفرستید!

تهیونگ رو راهی میکردن... همراه اون انسان و جونگوک با هر قدم دور تر شدن تهیونگ، نزدیک تر میرفت.

وجودش در حال اتش گرفتن بود! چطور این دردو تحمل میکرد؟ گرمای عصابنیت انگاری به اتش میکشیدش.

با هر قدم که تهیونگ دور میشد نزدیک تر‌ میرفت و زمزمه میکرد:

- بهشتتون رو به اتش میکشم...

- آتش میکشم...

- بهشتتون رو به اتش میکشم...

- قسم میخورم!

- سوگند میخورم...

ذره ذره وجودش آتش میگرفت و به سمت تهیونگ میرفت که ناگهان فرشته‌های دیگه اطرافش، جیغی سر دادن و با وحشت نگاهش کردن که چطور وجودش شعله ور از اتش شد وقتی تهیونگ رو راهی زمین کردن. و چطور فریاد کشید:

- بهشتتون رو آتش میزنم!

شیطان؟ اون زمان تبدیل به یه شیطان شد... وقتی بال‌های فرشته‌ای که عاشقش بود رو بریدن و همراه انسان به زمین فرستادن!

به سمت دریچه‌ای که برای رفتن تهیونگ و اون انسان باز کرده بودن حمله کرد و با بال‌های سیاهی که حالا جایگزین بال‌های سفید رنگش شده بودن از اون بهشت فراری شد...

- تهیونگ! دنبالت میام تو باید کنار من باشی نه روی زمین!

Report Page