...

...

ida

"ت....تهیونگ؟"

پسر فشاری از پشت به پهلو و کمر جونگکوک وارد کرد و اسحله رو به شقیقه ش فشرد. 

سردی اون شئ، لرزی به تن پسر مو نعنانی انداخت و باعث شد تا محکم تر دسته موتور رو داخل دستش فشار بده. 

"اوه بیبی بوی؟ منو میشناسی؟" 

"این..اینجا.. چیکار می..کنی؟ کی آزاد...ش..شدی؟"

تهیونگ از لکنت پسر و بدن یخ کرده ش پوزخندی زد. 

از همون اول اشتباه کرده بود عاشق اون پسر تخس و یه دنده خلافکار شده بود که اخر بخواد بخاطرش ۳ سال از عمرش رو داخل زندان بگذرونه.

"تو دادگاه به نظر میرسید منو نمیشناسی! اینطور نیست؟" 

نفس های گرم تهیونگ و سردی اسلحه، دو تضاد ترس برانگیز، دلایل کاملی برای ایجاد لکنت جونگکوک و دست های لرزونش بودند. 

پسر مو نعنانی نیم نگاهی به چاقو همیشه همراهش که حالا روی رون هاش بسته بود، انداخت. 

پسر مو مشکی تکخندی زد و فشار بیشتری به دستاش وارد کرد. سر جونگکوک به دلیل فشار اسلحه به سمت مخالف، یعنی سر تهیونگ کج شد. 

"لال شدی؟ تو دادگاه خوب بلبل زبونی می کردی خرگوش! هیچ وقت فکر نکردی از زندان آزاد میشم؟"

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. 

"ببی..ن میتونم.. ت...توضیح بدم.. من..مج...بور.. بودم" 

"فقط خفه شو و راه بیافت تا همینجا کارتو تموم نکردم!" 

جونگکوک نفس آروم اما عمیقی کشید و موتور رو روشن کرد. 

"کجا برم؟" 

تهیونگ در حالی که به جاده رو به رو نگاه می کرد، با نیشخند جواب داد: 

"پاتوقمون! یادته؟ یا یادت بندازم؟" 

جونگکوک سری تکون داد. 

"یاد..یادمه"

پسر بزرگتر، به آرومی دستش رو روی پای لخت جونگکوک که چاقو مشخص بود کشید. 

"نیازی نیست خرگوش کوچولو بترسه! قراره بازی کنیم..."

جونگکوک از این حرف لرزی کرد. 

همیشه منتظر آزاد شدن تهیونگ و صد در صد انتقامش بود. ولی فکر نمیکرد درست امروز، تو روز تولدش این اتفاق بیافته.

اما تهیونگ، فکر انتقامی نداشت. از همون دیدار اول، اون پسر با چشم های گرد و مشکی رنگش، بدجوری خودش رو تو دلش جا کرده بود. اون فقط دلتنگ بود. دلتنگ سه سالی که روز هاش رو با یادآوری خاطرات گذرونده بود. روزهایی که حتی معشوقه کوچکش، حتی ۵ دقیقه هم به دیدنش نیومد. 

دلش نمیومد آسیبی به اون پسر بزنه، اما جواب قلب شکسته ش رو کی می داد؟

Report Page