Florist p.17
Louچند دقیقه بعد، پشت در بزرگی ایستاده بودن. مینهو با آرنجش ضربه ای به کمر تهیونگ زد تا از افکارش بیرون بپره. تهیونگ دستپاچه نگاهشو به مرد داد و مرد رو به تهیونگ گفت
-بفرمائید داخل. آقای جئون خیلی وقته که منتظر شما هستن، آقای کیم.
تهیونگ در یک آن انگار توی باتلاق کشیده شد!
جمله ای که شنیده بود و اون اسم... جئون؟!
نگاهش تار شده بود و نفس کشیدنو فراموش کرده بود... انگار که واقعا داشت داخل یک باتلاق دستو پا میزد! هرچقدر تلاش میکرد تا خودشو نجات بده بیشتر در اون فرو میرفت...
زبانش بند اومده بود و حتی رنگش پریده بود!
مینهو با دیدن وضعیت برادرش، رو به مرد راهنما لبخند مصنوعی ای زد و گفت
-شما بفرمائید. اقای کیم الان میرن داخل!
مرد نگاه مشکوکی به هردو انداخت و سری تکون داد و دور شد.
مینهو سریع بازو های تهیونگو توی دستش گرفت و تکونش داد
-هی کیم تهیونگ!
تهیونگ با حرکت شدیدی که توسط دست های برادرش بهش وارد شد، بالاخره نفسشو فوت کرد و انگار از اون باتلاق نجات پیدا کرده بود...
با اضطراب به چشم های برادرش خیره شد و لب زد
"م-مینهو...م-من...من نمیتونم! نمیتونم برم داخل!"
مینهو ابروهاشو در هم کشید و با تحکم گفت
-تهیونگ من نمیدونم تو با جئون چه کارایی کردی و مشکلت چیه، ولی این همکاری به نفع خودت تموم میشه! تو معروف میشی و کارت بیشتر از همیشه گسترش پیدا میکنه! پس لطفا فقط به همين فکر کن و خودتو آروم کن. همچنین موقعيتي ممکنه هرگز برات پیش نیاد!
تهیونگ اب دهانشو قورت داد و نگاهشو از برادرش گرفت و به در بزرگ کنارش داد
"ا-اره حق باتوئه! حالا دیگه میرم."
تهیونگ گفت و بعد از اینکه کوتاه برادرشو در اغوش گرفت، چند قدم باقی مانده تا درب اتاق رئیس رو طی کرد...
دستی به لباسش کشید و چند تقه به در زد...
ثانیه ای بعد صدای دلنشین و جذابی، اجازه ورود رو صادر کرد.
تهیونگ همین حالا با شنیدن صدای اون، ضربان قلبش به حدی بالا رفته بود که نفس هاش به شماره افتاده بود و دستاش خیس از عرق بود!
با استرس نیم نگاهی به برادرش انداخت و بالاخره دستگیره رو پایین کشید و وارد شد...
با اولین نفسی که درون اتاق کشید، تمام سلول های بدنش از عطر دلنشین و تلخی، سست شد و مسخ شده سرشو بالا گرفت...
بالاخره جرئت چشم تو چشم شدن با رئیس کمپانی رو پیدا کرده بود...
اون مردی که جلوی میزش ایستاده بود و کمرش رو به میزش تکیه داده بود و دست به سینه تماشاش میکرد، جئون جونگکوک بود؟!
اون کی وقت کرده بود انقدر زیباتر از همیشه بشه؟ در همین یک ماه؟
تهیونگ نفسشو حبس کرده بود و حتی پلک نمیزد! خیره موندن به جئونِ مقابلش بعد از یک ماه، هوش از سرش پرونده بود.
جونگکوک هم با پوزخند کنار لبش، مشغول برانداز کردن تمامِ تهیونگ بود...
چقدر دلتنگ این پسر بود! فقط خدا میدونست که چه آشوبی توی قلبش با دیدن تهیونگ در لباس قرمز، به پا شده بود و سعی داشت خودشو کنترل کنه تا همین حالا نره و اونو توی آغوش و بوسه هاش غرق نکنه...
جونگکوک سرفهای کرد و تکیهش رو از میز گرفت و با دستش به کاناپه اشاره کرد
"بفرمائید بشینید آقای کیم!"
تهیونگ با شنیدن صدای بم و پرجذبهی پسر مقابلش، نفس عمیقی کشید و به گوشه شلوارش چنگ زد تا عرق دستشو پاک کنه.
"م-ممنون... قربان!"
تهیونگ گفت و نگاهشو هر جایی میچرخوند، جز به سمت جئون! چون همین حالا هم به اندازه کافی قلبش تند میزد و میترسید که قلبش از کوبیدن خسته بشه و بخواد بایسته!
دستپاچه سمت کاناپه رفت و هردو همزمان، روبه روی هم نشستن.
جونگکوک تمام حرکات و رفتار های تهیونگو زیر نظر داشت و ته دلش میخندید، چون اون واقعا وقتی خجالت میکشید یا استرس داشت، کیوت میشد... و حالا با این لباس ها و موهایی به رنگ روشن که روی پیشانیش ریخته بود، چندین برابر زیبا تر شده بود...
"اون مردی که تورو به اینجا رسوند، دوست پسرته؟"
جونگکوک بی مقدمه گفت و با چهره جدی، به تهیونگ خیره شد...پسر سرفهای کرد و به سختی نگاهشو به کوک داد
-چی؟ دوست پسر؟ من دوست پسر ندارم اون برادرمه!
تهیونگ سعی کرد راحت باشه و استرسش رو پنهان کنه و خب کمی هم موفق بود.
جونگکوک اخم کمرنگی بین ابروهاش داشت، سری تکون داد و از جاش بلند شد.
فاصلهای که بین کاناپه خودش و تهیونگ بود رو طی کرد و درست رو به روی پسر ایستاد.
تهیونگ سعی میکرد به اطراف نگاه کنه و توجهی به پسری که درست مقابلش ایستاده بود و عطر سرد و تلخش، نداشته باشه.
جونگکوک به دستپاچگی تهیونگ پوزخندی زد و دستشو زیر چونهی پسر برد و سرشو کمی به سمت بالا هل داد و ثابت نگهش داشت.
تهیونگ با چشم های درشت بهش نگاه میکرد و هیچ درکی از این کارش نداشت!
جونگکوک انگشت شستش رو از زیر چونش، به سمت لبش حرکت داد و فشار آرومی به گوشت پایین لبش وارد کرد!
"میدونی چرا پرسیدم دوست پسرته یا نه؟ چون من با مجرد ها قرارداد نمیبندم."
تهیونگ اب دهانشو قورت داد و یاد موقعی افتاد که خودش به جونگکوک گفته بود که مجرد ها رو برای کار قبول نمیکنه... پس هدف این پسر ازینکه اون و گلخونهش رو برای کمپانیش انتخاب کرده بود، گرفتنِ انتقامِ اون روزها بود؟!
تهیونگ پوزخند صدا داری زد و محکم دست پسرو از روی صورتش کنار زد و از جاش بلند شد و رو به روش ایستاد. فاصلهی زیادی بینشون نبود!
جئون حالا کیم تهیونگ رو عصبی کرده بود.
تهیونگ در کمترین فاصله از صورت رئیس ایستاده بود و نفس های خشمگینشو روی صورتش خالی میکرد
-پس من میرم و دیگه هرگز پامو اینجا نمیزارم!
و تنه ای به جونگکوک زد و از کنارش رد شد.
جونگکوک دستاشو توی جیبش فرو کرد و آروم خندید. هنوزم همون تهیونگِ لوس بود و جئون عاشق این بود!
تهیونگ با عصبانیت دستگیره رو پایین کشید که نزدیک بود بشکنه، اما در قفل بود!
لباشو روهم فشرد و صدای قدم های جونگکوک رو میشنید که داره نزدیک میشه...
قلبش هر لحظه تندتر میزد و صدای قدم هاش توی مغزش میپیچید...
وقتی احساس کرد که قلبش ایستاده، که صدای جئون و نفس های گرمش رو درست کنار گوشاش حس کرد
"تازه تشریف آوردید آقای کیم! فعلآ ازتون پذیرایی میکنم."
تهیونگ که انگار اسلحهایو روی سرش گذاشته باشن با اضطراب و آروم به سمت جئون چرخید و تا حالا اون و چشماشو از این فاصله ندیده بود...
T/Me.Vkookplanet
#Lou