Florist p.13

Florist p.13

Lou



صبح؛ پروفسور به بیمارستان برگشت و با تهیونگی مواجه شد که تو راهرو خوابش برده. سرفه‌ای مصلحتی کرد و چندبار با کلید گلخونه به شونه‌ش زد.


"نمی‌خوای بیدار شی خرس گنده؟"


تهیونگ چشم‌هاش رو بزور باز کرد. نمی‌دونست چند ساعت رو همونجوری اونجا خوابیده، ولی گردن و کمرش از درد داغون شده بود.


"آه خدایا من الان باید تو تختم از خواب بیدار می‌شدم نه اینجا."


از جاش بلند شد و دست‌هاش رو روی کمر دردناکش گذاشت. از درد نالید و چند فحش جدید حواله‌ی هوسوک، کوک و بیمارستان کرد. سردرد خفیفی هم اذیتش میکرد...


"امروز قراره مرخص شه."


هوسوک اینو گفت و ذوق زده منتظر واکنش تهیونگ موند.

"خب که چی؟"


چهره هوسوک به وضوح پوکر شد.

مسلما باید واکنش قابل ملاحظه‌تری از خودش نشون می‌داد ولی اون نمی‌تونست حرف‌هایی که دیشب از پدر جونگکوک شنیده بود رو فراموش کنه.

سعی کرد خودشو به بی‌خیالی بزنه. کلید گلخونه رو از دست هوسوک قاپید و گفت:


"چه خوب که اینجایی. من میرم پی کار و زندگیم و تو این شازده پسرو مرخص می‌کنی."


تهیونگ چند قدم دور شده بود که هوسوک مچ دستشو گرفت و نگهش داشت. تهیونگ بدون اینکه کامل سمت پروفسور برگرده، گفت


"کارت رو بگو هوسوک! دیرم شده. چند روزه بخاطر تو و اون رفیقت به گلخونه‌م نرفتم!"


هوسوک آروم نزدیک تر شد و کنارش ایستاد. فشار دستش رو دور مچش بیشتر کرد و با لحن جدی ای گفت


-تهیونگ، واقعا چرا انقدر باهاش بد رفتار میکنی؟ من میدونم که ازش بدت نمیاد، میدونم که نگرانشی و بهش فکر میکنی، ولی چرا رفتارت یچیز دیگس؟!


تهیونگ آب دهانشو قورت داد و نگاهشو از هوسوک گرفت، لباشو روهم فشرد و نفس عمیقی کشید. حق با هوسوک بود...


-تهیونگ...فقط بگو چرا، بعدش قول میدم دیگه در این مورد صحبت نکنیم، دوستِ من.


تهیونگ نگاه مردد اش رو به هوسوک داد... چشماش ناراحت بودن...


-فقط بخاطر اینکه پیجشو به روت قفل کرد انقدر ازش متنفر شدی؟ همونطور که دوست تو هستم، دوست جونگ‌کوک هم هستم...اون در مورد همه چیز بامن صحبت میکنه. حتی گفت که بعد از اینکه بخاطر قفل کردن پیجش ناراحت شدی، اونو دوباره باز کرده...تو که دلیلش رو هرگز ازش نپرسیدی شاید اونㅡ


تهیونگ وسط حرفش پرید و با تحکم گفت:


"نه هوسوک نه! من اونقداریی که فکر میکنی بچه و لوس نیستم که بخاطر این چیزا ، انقدر مسئله ای رو کش بدم یا از کسی ناراحت شم. من فقط... فقط..."


چند ثانیه به چشم های هوسوک خیره شد و با کلافگی سرشو پایین انداخت و نفسشو فوت کرد.

هوسوک کمی سرشو خم کرد تا چهره تهیونگو ببینه.

خوشبختانه بخش خلوت بود و فقط دانشجو ها رفت و آمد میکردن تا به بیمارها سر بزنن.

هوسوک اروم گفت


-فقط چی تهیونگ؟


تهیونگ سرشو بالا گرفت و نگاهشو در اطراف چرخوند و بالاخره روی هوسوک ثابت شد...

بغضشو قورت داد و گفت


"من فقط نمیتونم دوباره به راحتی اعتماد کنم و شکست بخورم... من توانایی اینکه دوباره یکی رهام کنه رو ندارم. نمیتونم اعتماد کنم هوسوک... نمیتونم به یکی که حتی هنوز درستو حسابی نمیشناسمش اعتماد کنم... اونم برای دوست داشتن و دوست داشته شدن... بهم حق بده هوسوک! تو که از جریان من و تهکیون خبر داری..."


هوسوک برای جلوگیری از ریزش اشک هاش، پلک هاشو رو هم فشرد و لبشو گزید. حق با تهیونگ بود...اون پسر حق داشت نتونه به راحتی اعتماد کنه، اونم به کسی که یهویی وارد زندگیش شده...و از طرفی هم در مورد عشق جونگ‌کوک به تهیونگ مطمئن بود... چه کاری از دستش برمیومد جز اینکه به هردوشون زمان بده تا بهمدیگه ثابت بشن؟!


-من...من درکت میکنم تهیونگ. عذرمیخوام اگه کار احمقانه ای انجام دادم و ناراحتت کردم. تو بهترین دوست منی مطمئن باش هيچوقت چیز بدی رو برای تو نمیخوام.


تهیونگ تلخندی زد و اروم مچشو از دست هوسوک ازاد کرد


"پس برو به بیمارات برس پروفسور جانگ. فکر کنم جئون حالا فهمیده باشه که تو دوست مشترک مایی، بهم بگو چرا دوست نداشتی اون منو ببینه؟"

-شاید چون میدونستم عاشقت میشه؟


تهیونگ سری تکون داد و خنده دردمندی کرد


"من دیگه میرم. تا بعد پروفسور!"



T/Me.Vkookplanet

#Lou



Report Page