Florist p.9

Florist p.9

Lou


تهیونگ پوزخندی زد و گفت: "هرکاری؟" 


جونگ کوک با سر تأیید کرد و منتظر موند تا پسر دستور های جدیدش رو صادر کنه...


تهیونگ گفت:

"لازم نیست کاری کنی؛ چون من قرار نیست کنارت بمونم. الانم که بیدار شدی نیازی به حضور من نیست. از استراحتت لذت ببر."


چهره‌ی جونگکوک به وضوح گرفته شد. تهیونگ خودشو نسبت به این مسئله بی‌تفاوت نشون داد و در کسری از ثانیه از اتاق خارج شد. روی یکی از صندلی‌های فلزی‌ای که جلوی در اتاق وی آی پی قرار داشتن نشست و آهی کشید. 


"واقعا خواسته‌ام ازش این بود؟ اینکه چیزی ازش نخوام؟!" 

پوفی کشید و صورتشو با دست‌هاش پوشوند.


کوک همچنان با چهره‌ای درمونده روی تخت نشسته بود. دندوناشو با حرص رو هم کشید، پاهاش رو پشت سر هم روی تخت کوبید و غر زد:


"کیم! چرا اینکارو بامن میکنی؟" 


*** 


با شنیدن ضربه های پی در پی که به در اتاق میخورد، آروم چشم هاشو باز کرد و با زحمت بدن خستشو تکون داد و نشست. به بالش پشت سرش تکیه داد. 

کوک: "بیا تو!!" 

پسر دستور داد و ثانیه ای بعد، پرستار با یک دسته گل بزرگ وارد اتاق شد

 

"صبح بخیر آقای جئون. اینو شخصی برای شما آوردن و گفتن از طرف کیم تهیونگه!" 


جونگ‌کوک که هنوز بین خواب و بیداری بود، با شنیدن این جمله، تکیه‌شو از بالش گرفت و صاف سرجاش نشست و بهت‌زده به پرستار نگاه کرد.

بعد از چند ثانیه که به دسته گل خیره بود، ناباور لب زد

 

"خوبه...ممنون که اطلاع دادی." 


پرستار تعظیمی کرد و گل‌و روی کاناپه‌ی مقابل تخت‌ش گذاشت و از اتاق خارج شد.


جونگ‌کوک گیج شده بود. تهیونگ یه شب پس‌ش میزد و روز بعدش براش گل می‌فرستاد؟ رفتار این پسر شدیدا متناقض بود اما کوک این واقعیت رو که بابت اون دسته‌گل خوشحال شده بود رو نمیتونست انکار کنه. لبخندی زد و دندون‌های خرگوشیش رو به نمایش گذاشت و درست تو همون لحظه در دوباره به صدا در اومد! 

"بیا تو!" 

پرستار با دو دسته گل جدید وارد شد. 

جونگ کوک متعجب و سوالی بهش خیره شد که پرستار گفت


+عذرمیخوام قربان اما مثل اینکه فرستنده از ساعت ۶ صبح تا الان، هر نیم ساعت، گل فرستاده... 


جونگ‌کوک شوکه، سرفه ای کرد و بین‌ش پرسید 


"ا-الان ساعت چنده؟!" 

+الان ساعت ده‌ئه قربان. 


همون لحظه برای چندمین بار تقه ای به در خورد... جونگ‌کوک ناباور اجازه ورود داد و پرستاری دیگه با دو دسته گل جدید وارد شد...

جونگ‌کوک با چشم‌های درشت شده تک خندی کرد و به دسته‌گل‌هایی که اطرافش رو پر کرده بودن نگاهی انداخت. آروم خندید. قلبش تپش شدیدی گرفته بود! پس تهیونگ هم اونو دوست داشت؟!

تهیونگ از همه جا بی‌خبر، از شب قبل جلوی اتاق جونگ کوک خوابش برده بود و وقتی بیدار شد که باسنش بی‌حس شده بود. از وقتی چشم باز کرد، شاهد این بود که پرستارها با دسته‌گل‌هایی زیبا، به اتاق جونگ کوک میرند. دست به سینه نشست و پوزخند صداداری زد: 


"هه! حتما کار دوست دخترا و عاشق پیشه‌هاشه!"


کی اهمیت می‌داد؟... اصلا چرا باید به این قضیه که شخص یا اشخاصی برای کارمندش گل فرستاده بودن اهمیت می‌داد؟


T/Me.Vkookplanet

#Lou


Report Page