•••••

•••••

Yam'

بدنش عرق کرده بود. حتی فراموش کرده بود که چطور باید صحبت کنه. جونگوک فقط برای گذاشتن اشغالا دم در از خونه‌اش بیرون اومده بود و حالا با شنیدن فس‌فس از توی یکی از نایلون‌های زباله که کنار سطل اشغال فلزی افتاده بود؛ از ترس به خودش می‌لرزید.

اخیرا راجع‌به حمله‌ی چندتا راکن توی محله شنیده بود و از اینکه انقدر بد شانسه که با یکی از اون‌ها توی سطل اشغال رو به رو شده به خودش لعنتی فرستاد.

از طرفی هم دلش میسوخت. می‌ترسید که راکن بیچاره توی نایلون‌های زباله گیر کرده باشه و در حال پیدا کردن راه فراری باشه؛ پس میخواست بهش کمک کنه.

در حالی که با ترس و لرز به سمت کیسه‌ی بزرگ زباله میرفت تا گره‌اش رو باز کنه، نفسش رو با صدا بیرون داد؛ اما قبل از اینکه حتی دستش به گره بخوره، جسم بزرگ و سیاه رنگی از داخلش بیرون پرید و بعد از غرش کوتاهی که کرد تقریبا فریاد زد.

« اگه بهم دست بزنی بهت پنجول میکشم. »

جونگوک که با دیدن پسر رو به روش، چشم‌هاش گرد شده بود تک خنده ای کرد.

کدوم احمقی توی شب کریسمس مثل شب هالویین لباس میپوشه؟

اون پسر احمق با تل‌های گربه‌ای و دمی که روش یکی از زنگوله‌های کریسمسی رو چسبونده بود، پنجه‌هاش رو به جونگوک نشون داد.

« اوه پسر.. من فکر میکردم تو یه راکن باشی! »

پسر لاغر جثه که بنظر میومد از چیزی که شنیده ناراحت شده، چشم‌هاش رو ریز کرد و ناخن‌های توی پنجه‌هاش رو بیشتر به نمایش گذاشت.

« کجای قیافه‌ی ته‌ته شبیه راکنه؟ »

جونگوک که از لحن کیوت و بامزه‌ی پسرک - که بهش نمیخورد بیشتر از ۱۴ یا ۱۵ سال سن داشته باشه - تک خنده‌ای کرد.

« متاسفم ته‌ته کیوتی! تو باید الان پیش خانواده‌ات باشی، شب سال نوئه! تو اشغالا چیکار میکنی؟ »

دوباره صدای فس‌فس شنید و با دیدن باریکه‌ای از اب که از چشم‌های طلایی رنگ اون پسر بیرون میریختن، تازه فهمید که ته‌ته تمام مدت داشته اون گوشه گریه میکرده.

« ته‌ته گم شده! »

جونگوک با دیدن قطره‌ی معصومانه‌ی اشکی که از چشم پسرک بیرون میریخت؛ آهی کشید.

کدوم والدین احمقی بچه‌اش رو گم میکنه و دنبالش نمیگرده.

« باشه ته‌ته، بیرون هوا سرده، چطوره که با من به خونه‌ام بیای و یکم با هم شکلات داغ بخوریم. اونوقت تو گرم میشی و من فردا صبح تورو میبرم اداره‌ی پلیس و اونوقت والدینت پیدا میشن، هوم؟ »

پسرک که از پیشنهاد مرد غریبه‌ی رو به روش حسابی خوشحال شده بود، به همراهش توی خونه رفت.

شکلات داغ خورد و صورت کثیفش رو به کمک جونگوک شست.

وقتی سعی کرد تل گربه‌ای رو موقع‌ی خواب از سر پسرک برداره؛ تازه متوجه شد که با چه موجودی سرو کار داره.

جونگوک حتی فکرشم نمیکرد پسر بچه‌ای که توی اشغالا پیدا کرده و تل و دم گربه‌ای پوشیده، درواقع یه دو رگه‌ی ۱۵۰ ساله باشه که بعد از فوت شدن سرپرست پیرش، توی خیابون‌ها دنبال سرپرست جدید بگرده تا بتونه کنارش زندگی کنه.

و خب؛ کی از جونگوک که عاشق گربه‌ها بود بهتر؟

Report Page