…….

…….

Yam'

آلفا در حالی که کت قهوه‌ای رنگ کاریش رو از توی آینه مرتب میکرد؛ نگاهی به جونگوک انداخت.

تمام مدت ساکت بهش خیره شده بود و تهیونگ نیازی به کلماتش نداشت تا بفهمه امگای لوس و کیوتش عصبانیه. فرومون‌های دارچینش به خوبی با بوی عصبانیت مخلوط شده بودن و فضای اتاق دو نفرشون رو پر کرده بود.


« بیبی؟ میخوای تا آخرین لحظه همونجا بشینی و اخم کنی؟ »


وقتی جوابی از طرف جونگوک دریافت نکرد؛ نفسش رو با صدا بیرون داد. از توی آینه به پسر تو بغلیش نگاه کرد.

دهنش رو باز کرد تا بار دیگه شرایط کاری این مسافرت رو توضیح بده، اما قبل از اینکه صدایی ازش خارج بشه، جونگوک صحبت کرد.


« من دوست ندارم بری. چرا باید بری توی جمع امگا‌های ماده‌ای که بوی عسل و گل نرگس و بابونه میدن؟ میدونی این چقدر برای آلفا‌ها تحریک کننده‌اس؟ بعدشم، چرا باید این قرار کاری توی یه شهر دیگه باشه؟ و چرا من نباید بیام؟ »


با اینکه چندبار این موضوع رو برای جونگوک توضیح داده بود؛ اما پسر کوچیک‌تر باز هم ازش توضیح میخواست و انگار تا تهیونگ بهش جواب مثبت نمیداد که باهاش بیاد دلش راضی نمیشد.


« امگای خواستنی من! من چندبار بهت گفتم. این یه سفر کاریه. و من با بوی هیچ امگایی جز بوی خاص تو تحریک نمیشم. و این مسافرت طولانی برای تو و پاپ کوچولومون که توی شکمت در حال بزرگ شدنه خوب نیست. »


جونگوک چشم غره‌ای داد و دست‌هاش رو توی هم گره کرد.

آلفا که سکوت طولانی مدت امگاش رو دید؛ قدم‌هاش رو به سمتش برداشت، دستش رو گرفت و بعد از بوسه‌ی آرومی که روی گردنش گذاشت اونو به سمت آینه کشوند.


« هی چیکار میکنی؟ »


جونگوک اعتراض کرد. میخواست بازم اعتراض کنه اما وقتی آلفا گوشیش رو جلوی آینه گرفت و بعد در حالی که سعی میکرد لب‌هاش رو ببوسه ازش خودشوپ عکس گرفت؛ سکوت کرد.

با چشم‌های بزرگش که برقشون بی شباهت به کهکشان نبود بهش زل زد که چیزی رو توی گوشیش تایپ میکرد.


« این برای چی بود؟ »


پرسید و توی همون حالت که کمر آلفا رو نگه داشته بود ثابت موند.

سعی داشت ببینه که داره چیز تایپ میکنه اما آلفای قد بلند به خوبی گوشیش رو از دید امگا پنهان میکرد.


« میخوام اینو استوریش کنم تا به فالورام بگم که دارم صاحب یه توله گرگ کوچولو میشم؛ و اگر کنجکاوی باید بگم تمام اون امگا‌های ماده با بوی عسل و بابونه و نرگس هم استوریم رو میبینن. »


به سختی سعی میکرد لبخندی که گوشه‌ی لبش جا خشک کرده بود رو بپوشونه؛ اما نا موفق بود.

این حرکت کوچیک آلفا، به شدن به دلش نشسته بود و قلبش رو به تپش انداخته بود و صدای تپش قلب بی‌جنبه‌ی جونگوک، از گوش‌های تیز گرگ قدرتمند رو به‌ روش دور نموند.


« حالا میشه کراواتم رو مرتب کنی امگای خواستنی من؟ »


Report Page