…….
Yam'دودِ غلیط سیگاری که همین چند ثانیه قبل وارد ریههاش کرده بود رو با یه باز دم بیرون کرد وچشمهای خمارش رو به نگاه پسری که به کفشهاش خیره شده بود انداخت.
« با من کاری داشتید قربان؟ »
جونگوک پرسید و با شنیدن جواب مثبت امگای رو به روش؛ سری تکون داد و منتظر جواب موند.
اون بار دیگه کام عمیقی از سیگارش گرفت و برای اولین بار توی اون ده دقیقه صحبت کرد.
« پس باید بدونی که من اولین امگای نری هستم که رئیس یه باند قاچاقه. من دشمنهای زیادی دارم… و البته طرفدارهای زیاد»
« میدونم، قربان! »
آلفا با کمی مکث جواب داد. جرعت نگاه کردن به چشمهای اون امگا با رایحهی وانیل و ظاهر خشن رو نداشت.
نه که از خودش بترسه، فقط از زیبایی بی نظیرش نفسش بند میومد.
چطور میتونست در عین حال که خشن و بد اخلاقه انقدر ظریف و شکننده باشه؟
« من برای اینکه دوران هیتم رو مدام به تعویق بندازم؛ دارو مصرف میکنم. اما دیگه خسته شدم. برای همینه که آلفایی مثل تو رو اینجام خواستم. »
جونگوک که بنظر میومد حسابی از شنیدن حرفهای امگا گیج شده باشه، اخمی کرد.
دستهاش رو که تا همون لحظه بغل خودش نگه داشته بود، به پشتش برد و توی هم قفل کرد.
« من-..»
صداش لرزید پس مجبور شد سرفه کنه.
« من نمیدونم راجعبه چی حرف میزنید رئیس. »
تهیونگ تک خنده ای کرد. فیلتر سیگارش رو روی زمین انداخت و با کفشش آتیش قرمز رنگش رو خاموش کرد.
از جاش بلند شد.
بوی وانیل مست کنندهاش تمام اتاق رو پر کرده بود و این دل تنها آلفای توی اتاق رو به ضعف میآورد.
« بس کن جونگوک، من بارها دیدم که چطور به باسنم وقتی راه میرم نگاه میکردی. »
دستش رو روی شونههای جونگوک کشید و به وضوح صدای فرو رفتن آب دهانش رو شنید.
« میخوای تا ابد تو نقش بادیگارد یه رئیس باند قاچاق بمونی، یا دوست داری که هروقت دلت خواست بدنش رو لمس کنی؟ »
میتونست به راحتی صدای ضربان قلب آلفا رو که با هرجمله بالا تر میره بشنوه.
لعنت بهش، تهیونگ میدونست اون خیلی جذابه و همیشه هم رایحهی خاص دارچینش رو تحسین میکرد.
اما وقتی که اون روز به صورت اتفاقی آلفای جوون رو توی حموم مشترک بادیگاردهاش دید، که چطور بدون لباس زیر دوش ایستاده و قطرات آب بیشرمانه پوست بندش رو لمس میکنن. و یا حتی اون عضو بزرگ و قطورش که سرپا ایستاده بود و جونگوک -از سر عادت و نه لذت- چند بار حلقهی دستهاش رو دورش تکون داد؛ برای اولین بار ترشح چیزی رو توی پایین تنهاش حس کرد که از داخل رونهاش شروع به چکیدن کرد.
آب سرد حموم اتاقش باعث شد که ساعت چهار صبح به رختکن بادیگاردش بره. تهیونگ حتی فکرشم نمیکرد هیچ احمق دیگه ای جز خودش چهار صبح به حموم نیاز داشته باشه. حفرهی تنگ و بکرش برای ورود اون آلفا به داخلش روزها بود که التماس میکردن و هیچ قرصی نمیتونست جلوی منقبض و منبسط شدن ورودیش رو بگیره.
تهیونگ فقط به یه چیز نیاز داشت. و اون هم سواری گرفتن به عنوان یه رئیس امگا از بادیگارد آلفاش بود.
و کیه که یه آلفای باکره صاحب قدرت رو نخواد؟