🖤

🖤

༒𝑵𝒂𝒏𝒂༒

از پنجره نگاهی به حیاط شلوغ مدرسه انداخت. همه به

طرفی می‌دویدن ؛ مینهو با کلافگی دستی به موهای بهم

ریختش کشید . لب خشک شدش رو تر کرد و به سمت در

کلاس قدم تند کرد.

تو راهرو میدوید و جونگین رو صدا میکرد. با صدای

فریادی که شنید به سمت کلاسی برگشت که ازش رد شده

بود.

بدون ایجاد صدایی وارد کلاس شد .

پسر مو مشکی که روبروش میدید، پشت بهش ایستاده

بود‌.

با احتیاط صداش کرد.

- جونگ...جونگین

با برگشتنش، چشمای سفید شدش و لبای خونیش اولین

چیزی بود که توجه مینهو رو به خودش جلب کرد.

- اوه خدای من...تو...

هرقدمی که به عقب میرفت ، جونگین قدمی بهش

نزدیکتر میشد؛ تا جایی که پشتش با پنجره‌ی باز برخورد

کرد.

- جونگین... آروم باش عزیزم، هیچی نیست من اینجام ؛

خوب میشی قول میدم.

جونگین اونقدری بهش چسبیده بود که مینهو نیمی از

بدنش به سمت بیرون از پنجره خم شده بود.

با افتادن قطره‌ی اشکی از چشمای سفید شدش، دستش

رو سمت صورت بی روحش برد و سر انگشتاش رو روی

پوست لطیفش کشید.

- چرا چیزی نمیگی جونگین؟!

با تموم شدن جملش روی زمین افتاد‌. آخی از درد گفت و

به جایی که جونگین ایستاده بود برگشت اما با ندیدنش

باچشمایی گشاد شده و با عجله به سمت پنجره رفت؛

دیدن جسم بی جون جونگین که بین خون قرمز رنگ

غوطه‌ور بود باعث گیج رفتن سرش میشد. فریادی کشید

و روی زمین سرد راهروی خالی نشست.

با صدای بلندی گریه میکرد و توجهی به اطرافش نداشت.

اشکای بی رحم روی گونه استخونیش میریختن و

لحظه‌ای به پسر ناراحتی که تنها شده بود امون نمیدادن.

با صدای کشیده شدن دمپایی‌هایی روی زمین سرش رو

بلند کرد ، حتی دیگه علاقه‌ای برای فرار از دختری که با

چشمای سفید شده و گردنی خونی به سرعت به سمتش

میومد نداشت.

با سوزش شدید گردنش روی زمین افتاد؛ حالا که

نمیتونست جونگین رو بیینه دلیلی برای زندگی کردنش

نمیدید.

حتی موقعی که به بیهوشی فاصله‌ای نداشت ، لحظه‌ای

چهره‌ی خندون دوست پسر مهربونش از جلوی چشماش

دور نشدن.

- دوستت دارم جونگینا.



Report Page