....

....

Toma

بعد از سه ماه،نامه ای از طرف جونگ کوک به دستش رسید. اگر میگفت دلش برای اون خرگوش تنگ نشده،دروغ گفته بود.به ارومی نامه رو باز کرد و با خوندنش لبخند از روی لب هاش پاک شد :


«سلام تهیونگ عزیزم.حالت خوبه؟امیدوارم حالت خیلی خوب باشه و با یه دختر خوب اشنا شده باشی.

اینجا روزا خیلی دیر میگذره.خانم جورج اتاق تو رو اجاره داده به یه پسر ژاپنی با اینکه ندیدمش ولی از حرفاشون فهمیدم خوش چهرست.پنجره اتاقم رو با پرده سیاه پوشوندم چون دلم نمیخواد بیرون رو ببینم وقتی تو نیستی. اینجا دیگه هیچ ارامشی نداره بدون تو.میدونی تهیونگ، حالم خیلی بده از وقتی که رفتی.

چند روز پیش، جین هیونگ بزور بردم بیرون.باهم رفتیم پارک مرکزی ، از کنار اون صندلی چوبی رد شدیم.صندلی چوبی رو یادته؟همونجا که اخرین بار دیدمت و تو بهم گفتی میخوای برگردی کره.همون صندلی که باهم روش مینشستیم و تو از زندگی که در اینده داشتیم حرف میزدی و من باور میکردم.شاید باورت نشه ولی خیلی خستم . دیگه نمیتونم تحمل کنم تهیونگ.

جین هیونگ خیلی نگرانمه و این من رو اذیت میکنه اما اون که نمیدونی من چه دردی رو تحمل میکنم، میدونه؟

امروز میرم به پرتگاه.همون پرتگاه سرسبزی که دوسش داشتیم . میخوام همونجا بمونم و زندگیمو پاک کنم. 

خوب زندگی کن و خوشحال باش. دوست دارم.  جئون جونگکوک»


                


بعداز اون نامه، دو نامه نوشتم و برای جونگ کوک فرستادم اما جواب هیچکدوم نیومد...


یک سال بعد تهیونگ به لندن برگشت و برای دیدن جونگ کوک، به خونه ای که قبلا در اون زندگی میکردن ،سر زد. به اونجا که رسید به پنجره طبقه دوم نگاه کرد.همونطور که در نامه خونده بود، پنجره اتاق جونگ کوک با پرده سیاهی که ضخامتش از اون ارتفاع هم معلوم بود، پوشیده شده بود. اون نامه و بدون جواب موندن نامه های خودش، نگرانش میکرد.وارد خونه ای که حکم خوابگاه رو داشت، شد و خانم جورج رو درحال تمیز کردن قاب عکسی دید. لبخندی زد و به سمتش رفت.زن مسن هم با دیدن تهیونگ لبخند زیبا ولی غمگینی زد.لبخند زن نگرانی تهیونگ رو بیشتر میکرد. خانم جورج مادرانه تهیونگ رو بغل کرد و با صدای غمگینی حرف زد : فکر نمیکنی...دیر اومدی پسرم؟


قلب تهیونگ سنگین شد .زن با لبخند غمگینش دست تهیونگ رو گرفت و به طبقه دوم رفتند.تهیونگ به پسر خوش چهره ای که به ژاپنی ها میخورد نگاه کرد.فهمید اون پسر ،همون پسریه که در اتاق سابق خودش میمونه.هردو جلوی در اتاق جونگ کوک ایستادند . تهیونگ با دیدن برگه قرمز رنگی که روش نوشته بود «اجاره داده می شود» ،تمام امیدش برای دیدن دوباره اون خرگوش از بین رفت.

خانم جورج در اتاق رو باز کرد و تهیونگ شوکه ای که به عکس دو نفرشون در دیوار اتاق خیره بود رو تنها گذاشت. 

تهیونگ فرصت دوباره دیدن اون پسر خرگوشی رو ،از دست داده بود.... :)


Report Page