کوه مقدس (۱۹۷۳)

کوه مقدس (۱۹۷۳)


خلاصه داستان: مسافری برهنه و بی‌هوش ناگهان در شهری ناشناخته بیدار می‌شود. نقد: فیلمی سورئال و قدرتمند و پر از اشارات عرفانی و فلسفی آمریکای لاتین؛ سفری در جستجوی خویشتن، سفری در جستجوی انسان واقعی، انسانی که در بدو ورود خویش به دنیا با ناتوانی و نقص(کودکان و مرد ناقص الخلقه) احاطه شده. سفر او ادامه می یابد؛ نظامیانی که شورشیان را سرکوب می‌کنند و خبرنگارانی که چون فاحشه‌هایی ارزان قیمت در خدمت لذت نظامیان هستند؛ این سکانس‌ها را نمی توان بی‌ربط به کودتای ۱۹۷۳شیلی دانست. او به همراه مردی معلول به اجرای نمایش خیابانی وزغ‌ها می‌پردازد. این نمایش سیری آشکار از پیدایش خشونت در جوامع راست بورژوا را نمایش می‌دهد؛ از جنگ‌های صلیبی تا جنگ جهانی دوم؛ بورژوازی ساختار زده‌ای که خویش را برتر و صاحب اختیار قلمداد می‌کند. مذمت خودروفسکی از خشونت بورژوایی به پایان نمی‌رسد. سربازان اهل رم که با ولعی سیری ناپذیر مشغول بلعیدن گاوی درسته هستند، عیسی را مصلوب می‌کنند و خبرنگاری که هنوز در حال طنازی و شهوت نمایی برای این سربازان است اما عیسی به طرز کاریکاتور مانندی سر سفره آنان شراب می‌نوشد، از مستی مدهوش می‌شود و خود را ما بین هزاران مجسمه عیسی می‌بیند که کاردینال شکم پرست و دژخیمانش آن‌ها را ساخته‌اند؛ مذهبی تنزل کرده در حد پیروانی که روزی قصد اصلاح و مبارزه با جهالت‌های آنان را داشت و حالا به ابزاری برای جهالت آنان بدل گشته. فضا مدرن‌تر می‌شود، فواحشی که در کلیسا مشغول عبادت هستند و نظامیانی که زندگی مردمان را تصاحب کرده و با آنان به رقص مشغول هستند، نشان دهنده جهالت هستند، جهالتی که همان بورژوازی رومی است ولی با پوشش مدرنیته و عیسی که به آسانی یک کیک، توسط مردگی عمومی جامعه خورده و فراموش شده و عروج می‌کند. در گوشه شهر، برج بلندی است که هر از گاهی سکه‌هایی طلایی، از بالای خود به مردمان مشتاق می‌دهد؛ ارزش‌ها و امید‌هایی که هنوز زنده‌اند و رنگ نباخته‌اند، حتی در وانفسای حکومت نظامی و بورژوازی، ولی پنهان از خلق در گوشه‌ای ناشناخته کنجکاوی کسی به جز مسافر تهی دست و بیابان‌گرد فیلم را بر نمی‌انگیزند.


مسافر وارد برج می‌شود. در کنارش مردی با بدنی برهنه، دختری بی مو که روی تنش نماد ادیان مختلف است، شتری در کنارش و دو بز با بیضه‌هایی برآمده در دو طرف او که نمادی از انسان کامل هستند که چون سلطانی بر دختر برهنه (انسانیت و اخلاق)، شتر(ثروت و سرمایه)و بزها(قدرت و تسلط) تکیه زده. مسافر با او نبرد می‌کند. او ابتدا مقابل شگفتی انسان کامل مقاومت می‌کند و سپس هشت پایی چنبره زده بر عقل و روح او توسط مرد بیرون کشیده می‌شود. مرد به او پیشنهاد می‌کند که از مدفوع او طلا به عمل آورد؛ انسان همین است گیج و مبهوت بین مدفوع وطلا. آزمایش‌های سخت انجام می‌شود و حضور پرندگان در این سکانس‌ها تشبیهی از بال گشودن و ورای زمین اندیشیدن است. مسافر از برهنگی نجات می‌یابد و در آینه‌ها تصویر خویش به سویش بازتاب می‌شود؛ جز خود هیچ چیز در اطرافش نمی‌بیند و غرق در معرفت خویشتن است. در سفر به سوی انسان با همراهانی مواجه می‌شویم؛ انسان هایی که شاید توانسته‌اند انسان و خواسته‌هایش را بهتر بشناسند؛ یک پورنوگراف، یک سازنده سلاح، یک سازنده لباس(زیبایی)، یک معمار، یک سازنده اسباب بازی کودکان، یک نیروی پلیس و یک سیاست پیشه.


زندگی هریک از این افراد نماینده رفتارهای ماست. این که خودمان را در چه قالب‌هایی به ظهور می‌رسانیم ؟ تشنه چه هستیم؟ حالت اسلپ استیک کمدی چاپلینی تا حدی در این سکانس‌ها پیداست. سازنده اسباب بازی برای کودکان، تفنگ‌های اسباب بازی می‌سازد و حالتی شبیه یک سرمایه دار دارد. هیجان کودکان را به سود خود مصادره می‌کند، هیجانی ماسیده و رنگ باخته برای چرخاندن چرخ دنده‌های سود جنگ؛ همانطور که آبشار و سد، توربین را می‌چرخانند او نماینده اولین مواجهه زیست با ذهنیت است. سازنده لباس برای انسان‌ها چهره می‌سازد و شاید گذری به اولین ساخته خودروفسکی، سرهای ترانهاده در سال 1957، باشد او برای انسان‌ها، چگونه به نظر رسیدن را تامین می‌کند تا آن‌ها را چون مهره‌ای مشخص و پیش بینی شده حرکت دهد. جسمی که قرار است چون جامی شراب روح و ضمیر را در خود جای دهد در دستان اوستو کارگران زن او آرزوی همبستری با او را دارند و او فرزندان بی‌شماری از کارگران دارد، کارگرانی به زانو درآمده که سود آنان در مشت صاحب کارشان است و از این مساله راضی هستند. پدر او که تصمیماتش را از کلیتوریس همسرش می‌گیرد، نمادی کاریکاتوری از کوته اندیشی سرمایه داران است. سیاست پیشه نمادی از تشریفات و پروپاگانداهای سیاسی است که جهان را پر کرده و به سادگی همه چیز را عادی سازی می‌کند، حتی مرگ چهارهزار نفر را، و در خدمت اقتدارگرایان است. نیروی پلیس را کسانی تشکیل می‌دهند که در بدو ورود خود را اخته می‌کنند و آلت کنده شده خود را مثل سمبلی در شیشه‌های الکل نگه‌داری می‌کنند، به سوی معترضان یورش می‌برند و هیچ چیز آنان را به ضعف در نمی‌آورد اما همان آلت‌های کنده شده بعدا پدیدار می‌شود و چون نمادی ظهور می‌کند. آن‌ها آمده بودند که ضعف خود را ازبین ببرند اما این ضعف انکار نمی‌شود و بیرون می‌افتد. پورنوگراف ،کارخانه داری غوطه ور در لذت‌های جنسی است که تن‌هارا می‌آراید و به نمایش می‌گذارد. او دستگاه ارگاسمی ساخته و تن‌های بی‌شماری در خدمت خود دارد. غریزه‌ای که در خدمت انسان نیست و انسان‌هایی که در خدمت غریزه‌اند و چون بوم نقاشی، نقاشی و تغییر داده می‌شوند یا چون ماده اولیه کارخانه‌ای مورد آزمایش قرار می‌گیرند. معمار ‌که سبک زندگی یا فرهنگ و lifestyle یا تجمل برای انسان می‌سازد، سفره‌ای اشرافی که انداخته شده و نمایشی که تنی عریان در تابوتی جای می‌گیرد؛ عریانی نمادی از انسان حقیقی است که در تابوت بورژوازی جای گرفته است. سلاح ساز که ابزار بروز و ظهور برای انسان‌ها میسازد و انسان‌هایی با لباس نظامی، تن خود را ابزاری برای تست کالاهای او کرده‌اند. او از سلاح‌هایش به نام سبک‌های موسیقی نام می‌برد، سلاح‌هایی که راهی برای حذف دیگری از زندگی هستند و چیزی جز ضعف ما برای تعامل با یکدیگر، ما را به آن‌ها محتاج نکرده است. تمامی این افراد نمادی از تکنولوژی هستند که در عصر حاضر، تمرکز قدرت و ستایش بشری روی آن قرار دارد و چون قبله‌ای سجده گاه توده‌ها هستند.


سفر انسان به سوی خویش آغاز می‌شود، سفری به سوی جاودانگی که بشر، آن را برای تحقق خویش می‌خواهد. پول‌ها و کالبدها سوزانده می‌شوند و به سادگی افروختن یک آتش، انسان را تنها می‌گذارند. مناسک سخت خوردن گیاهان و ترک دنیا و مراقبه‌ها و شهودهای عرفانی که تا حدی فیلم را شعار گونه و کلیشه‌ای می‌کنند، آغاز می‌شوند. یکی از فاحشه‌های کلیسا به دنبال مسافر به راه افتاده بوده که شاید بی ارتباط به شباهت مسافر به مسیح و حس ایمان مذهبی دختر فاحشه نباشد. میمونی نیز همراه او به راه افتاده که شاید نمادی از زیست دنیوی و غریزی او باشد. سکانس کودکان برهنه که همان کودکانی هستند که در ابتدای فیلم، مسافر را همچون غریبه‌ای با بی اعتمادی احاطه کرده بودند و این بار باز با التماس از او نان می خواهند؛ تلمیحی به سخن عیسی. نان و شراب کودکان برهنه، نمادی از جامعه ضعیف و خود باخته هستند که اگر نان یا همان معارف عرفانی عیسی را بگیرند باز به همان روزمرگی‌های پوچ باز می‌گردند و با هم کودکانه دعوا می‌کنند. فاحشه که با تشنگی به دنبال مسافر به راه افتاده بود نیز بی اعتنا ترک می‌شود. فاحشه‌ای که عشق فداکارانه او همان مقصود است؛ عشقی که در حکم همان نان و مسافر که در حکم همان کودکان است و مرشد او را از این اشتباه باز نمی‌دارد چون همین اشتباه برای او سازنده است . در کشتی، کوتوله بی دست وپای ابتدای فیلم دوباره باز می‌گردد و مسافر اورا به آب می‌افکند؛ هر نیاز و هر وابستگی و هر ضعف قطع می‌شود. در زمان نزدیک شدن به کوهستان، ایدئولوژی‌های به گل نشسته و پر سر وصدا در فروشگاه پایین کوه جلوه گری می‌کنند که نمادی از دست و پا زدن‌های مذبوحانه برای گریز از روزمرگی و مذمت‌هایی به جنبش هیپی‌ها به رویای آمریکایی و... هستند. توهمات بیمارگونه جنسی و خشونت بار، گریبان‌گیر سالکان می‌شود. تمایلات ترک شده آن‌ها، آخرین حمله‌ها را برای بازگرداندن آن‌ها به دنیا و به روح آنان می‌کند اما سفر با سختی بسیار به پایان می‌رسد. همسفران مسافر به چیزی به جز واقعیت نمی‌رسند، همان واقعیتی که زاده‌ی دوربین کارگردان است اما مسافر به جاودانگی می‌رسد، به عشق ستایش‌گری که فاحشه فداکارانه نثار او کرده. تنها جاودانگی بشر، ستایش‌گر بشر بودن است، تنها جاودانگی او آن است که هیچ‌گاه خود را نشناسد ولی تشنه و امیدوار برای شناخت خویش جلو برود این که حاضر باشد همه چیز را در هر لحظه کنار بگذارد وبه عبارتی تنها حس جاودانه، همین حاضر بودن است. فیلم عرفانی اومانیستی و موفق و خلاقانه خودروفسکی که مطرح‌ترین اثر این شاعر معناگرا و پر آرزو شناخته می‌شود و شاید برگرفته از عرفا‌ن‌های کاستاندا باشد، سفر انسان به سوی خود در بین هیاهوی شلوغ و سرسام آور سیاست و مذهب و کارخانه ها و... را نشان می‌دهد.


Report Page