نه به وضعیت نکبتبار، «آری» به زندگی
@Dr_ehsanshariatiاحسان شریعتی
ماهیت افکار کامو چه بود؟ آن دیدگاه متمایزی که از آن حرف میزنیم، چیست؟ دیدگاهی که نمیتوان آنرا به یک نحله یا طرز تفکر محدود ساخت
اندیشه و آثار آلبر کامو بهظاهر در ایران درست فهمیده و فهمانده نشده است، چنان که گاه از نظرات طعنهآمیز برخی از روشنفکران که میبایست با فرهنگ فرانسوی نیز تا اندازه زیادتری آشنا باشند برمیآید: برای نمونه، به این جمله معروف منسوب به کامو اشاره میکنند که «شورش میکنم پس هستم» و او را متفکری معرفی میکنند که به شورش فرامیخواند؛ متفکری عصیانگر، رادیکال و افراطی. حالآنکه درست عکس این حکم صادق است. اصل متن این است: «در آزمون هرروزینی که از آن ماست، شورش همان نقشی را بازی میکند که اصل میاندیشم (گوژیتو) در نظام اندیشه: میشورم (همچون میاندیشم) نخستین بداهت است. اما این بدیهی فرد را از تنهایی درمیآورد. این بداهت سخن واضحی است که نخستین ارزش را بر مبنای همهٔ انسانها بنا مینهد. من برمیشورم، پس ما هستیم.»
کامو «انسان منقلب»(شوریده) را در مقابل «انقلابی» révolutionnaire حرفهای که برای تأسیس نظام اقتدارگرا و عقیدتی دیگری تلاش میکند، مینشاند. شاید برگردان مفهوم «شوریده» Révolté به «شورشی» در این کژفهمی بیتأثیر نباشد، زیرا ترجمه دقیق همان منقلب یا شوریده است. او شوریده را انسانی میداند که بهشکل طبیعی و خودانگیخته در زندگی روزمره خود دست به اعتراض میزند و از این رهگذر به وجود خود آگاهی مییابد. بداهت یا حقیقت تردیدناپذیر کوژیتوی دکارتی این بود که چیزی «هست» که شک میکند (میاندیشد). شوریدن من هم اثبات میکند که «ما هستیم». زیرا شورش امری است که انسانها را از انزوا بیرون میآورد و «ارزشی» جمعی میآفریند. اگر جهان «عبث» روزمره انسانها را منزوی و پوچ میسازد، شورش مقاومت و غلبه بر این بیمعنایی است. با «نه» به شرایط نکبتبار، جهان اخلاقی نوینی متناسب با «طبع انسانی» (فاصلهگیری با سارتر) برساخته میشود. پس در پشت این نه، آری به زندگی و طبیعت (فطرت)است.
درست است که او در اندیشه از آنارشیسم و آموزهٔ نافرمانی علیه سلطه تأثیر پذیرفته، اما مشی سیاسی کامو سوسیال-دموکراتیک است و او مدافع حقوق بشر و آزادی و بر شیوهٔ مبارزهٔ خشونتپرهیز تکیه دارد. این دیدگاه و موضع سیاسی کامو را میتوانیم در مناقشهای که میان او و سارتر روی داد، بهتر درک کنیم. این دو که در ابتدا با دو اثر «تهوع»(۱۹۳۸) و «بیگانه»(۱۹۴۲) بهشکلی درخشان پا به عرصه ادبی و فلسفی گذارده بودند و نسبت به یکدیگر با احترام و ارجشناسی رفتار میکردند و با هم همکاری داشتند، کارشان به مشاجره کشید که البته در این میان هم بیشتر لحن و شیوه برخورد سارتر محل انتقاد بود. ماجرا از آنجا آغاز شد که مسئله گولاگهای شوروی (اردوگاههای کار اجباری) و سرکوبگری نظام توتالیتر مطرح شد. در اینجا کامو به مخالفت با این سیاست میپردازد، اما سارتر بنابه ملاحظات سیاسی و اتحادی که در آن هنگام با کمونیستها دارد و برای ناامید نکردن طبقه کارگر فرانسه که همچنان توهمهای امیدوارانه به نظام شوروی داشتند، موضع کامو را نمیپذیرد. البته این ماجرا پرسشی فلسفی را پیش روی ما قرار میدهد و آن این که نقش روشنفکر در جامعه چیست؟ بویژه در برخورد با اخلاق و آزمون و گفتن همهٔ حقیقت parrêsia ، فاشگویی دگرگونسازندهٔ خویش (فوکو). بهنظر میرسد که روشنفکر لازم است بدون ملاحظاتی که نیروهای سیاسی در برخورد با حقایق در نظر میگیرند، موضعی همهجانبه داشته باشد و از یکسونگری پرهیز کند. روشنفکر تمام حقیقت چند بُعدی را میگوید و حرفش در همهٔ ساحات اعتبار دارد. از آنجا که روشنفکر حقیقت عام و جهانروا(و نه جهانشمول) را مطرح میکند، در اساس نمیتواند محاسبهگری حقیر سیاسیکارانه را مدنظر قرار دهد. برای نمونه، نمیتواند میان اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی و گولاگهای شوروی و بازداشتگاههای گوانتانامو و ابوغریب یا کهریزک، تمایزی قائل شود. روشنفکر علیه هر شکل از بیعدالتی در جهان برخورد را دارد و میان آنها فرقی قائل نیست. اینها از مسائلی بود که اتفاقا در پنجاهمین سالگرد یادمان کامو مطرح شد و در سالهای اخیر به آن بیشتر پرداخته شده تا با بررسی نظرات کامو بتوانند در جهت بازشناسی میراث این نویسنده قدم بردارند. نویسندهای که شخصیتی ویژه و مستقل دارد و در هیچکدام از سنتها و گرایشهای اصلی کلاسیک چه از منظر فلسفی و چه از نقطهنظر سیاسی قرار نمیگیرد. کامو شخصیتی مستقل و متمایز دارد. با آنکه آثارش از نظر فلسفی به نحله اگزیستانسیالیستها نزدیک است، میبینیم که او از نیچه نیز تاثیر پذیرفته و اشتراکاتی با باقی فیلسوفان نیز دارد و بنابراین او را نمیتوان یک اگزیستانسیالیست نامید، بلکه جایگاه (پوزیسیون) مستقلی دارد. از نظر سیاسی نیز همینطور است. او یک فرانسوی با ریشه الجزایری است اما نظراتی که در مورد جنگ الجزایر میدهد، او را متمایز میکند. بهخصوص این موضعگیری زمانی که آن را در مقابل نظرات سارتر قرار میدهیم، تمایز و تفاوت خود را بیشتر نشان میدهد. سارتر در مقدمهای که بر کتاب فرانتس فانون «دوزخیان روی زمین» مینویسد، مهر تاییدی بر مقاومت مسلحانه مردم الجزایر میزند و معتقد است در هر نبردی که استعمارشده با استعمارگر انجام میدهد و به مرگ استعمارگر میانجامد، با یک سنگ دو نشان زده شده است و دو نفر از بین میروند: یکی استعمارگر و دیگری استعمارشده، و دو چیز باقی میماند: انسانی مرده و انسانی آزاد، مرگ استعمارگر و آزادی استعمارشده. جملات معروف سارتر بسیار شوکآور است، خصوصا از زبان یک فرانسوی که کشورش در حال جنگ با الجزایر است و نبردی تمامعیار میان F.L.N (جبهه آزادیبخش الجزایر) و اقلیت فرانسویهای مقیم آنجا (موسوم به «پاسیاهها» Pieds-noirs) بهوقوع پیوست که میزان خشونت از سوی هر دو طرف درگیر بسیار بالا بود. موضعی که کامو در این واقعه میگیرد، کاملا با سارتر متفاوت است. او هم شیوههای تروریستی افلن را مردود میدانست و هم شکنجهها و کشتارهای ارتش فرانسه را. او خشونت را از سوی هیچکدام از دو طرف درگیر در نبرد نمیپذیرد. کامو میگوید با همه علاقهای که به الجزایر که میهن او است، دارد اما ممکن است در حین این خشونتها مادر او نیز کشته شود و میپرسد که پیش از وطن، وظیفه ندارد که از مادرش دفاع کند؟! این موضع او در همان زمان باعث انزوای بیشتر کامو میشود. پس از گذشت سالها میبینیم که امروز از سوی روشنفکران شیوههای خشونتگرایانه مبارزات گذشته نقد میشوند و ه بازگشت به سنت مقاومت خشونتپرهیز گاندیوار مطرح میشود؛ همان شیوهای که آن زمان کامو بر آن تاکید داشت. در ایران این مسائل کامو هم از حیث ماهیت اندیشه و کارش و هم از جنبه نسبتش با سایر روشنفکران، هنوز خوب شناخته نشده است. ماهیت افکار کامو چه بود؟ آن دیدگاه متمایزی که از آن حرف میزنیم، چیست؟ دیدگاهی که نمیتوان آن را به یک نحله یا طرز تفکر محدود ساخت. کامو در نطقی که هنگام دریافت جایزه نوبل ایراد میکند، تصویری از جهان بهشکلی که میبیند و خطراتی که در جهان هست و امید و نومیدی در مورد وقایع را به تصویر میکشد. به طور کلی با تاثیری که کامو از اندیشه نیچه پذیرفته، میشود گفت او نیز اندیشه «نیمروزین» Midi داشته و این مفهوم نیز از نیچه وام گرفته شده است. اندیشه نیمروزین میگوید در نیمروز که آفتاب در «سرسو» یا رأس السمت بر همه جا چیره میشود، سایههای آدمها و اشیا به کوتاهترین حد خود میرسند، بهگونهای که ما به حقیقت نزدیکتر میشویم. و هر چند این حقیقت عین واقعیت نیست ولی شبهه و توهم عمومی در آن به حداقل رسیده و این را نماد آغاز حرکتی نو بعد از یک رخداد بزرگ میداند. کامو نیز مانند سارتر با مفهوم عبث مبارزه میکند. نظم و وضع جهان امروز را بیمعنا مییابد و در برابر این بیمعنایی و پوچی و عبثی که حاکم است، انسان میتواند و میشاید که در مقابل آن بایستد و برای آن معنایی برسازد. البته باید این نکته را بازاندیشید که نه جهان و طبیعت، که تاریخ و جامعه را بیمعنا میداند. او بینش مثبت و در عین حال تراژیکی به طبیعت و زندگی دارد و طبیعت امور در نگاه او سرنوشت خوب و درستی دارد. در اصل این سیر امور است که بهخصوص با دخالت انسان در جوامع - همان بینشی که روسو هم داشت - باعث شده ما بهظاهر با جهانی عبث و بیمعنا روبرو شویم و انسان در تلاش برای معنابخشی به زندگی باشد. نوعی اومانیسم هم در این نگاه هست که انسان را اصل قرار میدهد که با تلاش و مبارزه علیه عبث میکند، جهان را معنا میبخشد.
در همان نطق دریافت جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۵۷ بهعنوان نویسنده و «هنرمند» در عین حال که نگرانی خود را اعلام میکند، بر این باور است که وظیفه هنرمند ترسیم یک تصویر و چشمانداز تازه یا به تعبیر نیچه پرسپکتیوی برای جامعه است. او امیدوار است، هرچند این امیدی تراژیک است، زیرا او خطرها را میبیند و همه امور را در جهان نومیدکننده میداند؛ او خطرات جنگ، انواع توتالیتاریسمها و حضور ایدئولوژیهای نازیسم و کمونیسم دولتی و امپریالیسم و انواع نظامهای سلطهگر حاکم بر جهان و بدیلهای تمامتخواهی که در برابرش عرضه میشوند و..، را میبیند و معتقد است همه اینها جهان ما را به التهاب، بحران و بنبست میکشاند و اینها امور و موانعی است که میبایست علیهشان اعتراض کنیم و خواستار برونرفت از این وضعیت بحرانی شویم. سرنوشت محتوم ما این است که علیه این وضعیت مبارزه کنیم و از این جهان بیمعنا به طریقی معنایی نو بسازیم.
ریشه مباحثی که مطرح میکند، ساحتی الهیاتی و دینی نیز دارد. عنوان پایان نامه فوقلیسانس او «متافیزیک مسیحی و نوفلوطینیگری»(۱۹۳۶) بود. او در مصاحبهای میگوید برای شناخت مسیحیت واقعی باید به امثال آگوستین و پاسکال و ..، توجه کنیم نه به مسیحیون سنتی یا نهاد کلیسا. او میگوید برای زندگی عیسی مسیح احترام قائل است. با نگاهی به این حرفها متوجه بعدی پارادوکسیکال در اندیشه او در برخورد با امر قدسی و دینی وجود دارد؛ از یک طرف مثل نیچه بهظاهر در یک جهان بیمعنا یا بیخدا به سر میبرد و از سوی دیگر احساس نیاز به یک ساحت قدسی یا دینی. او حتی به چپهایی که احترام به امر قدسی را «نشانهٔ ضعف» میدانند، خطاب میکند که اعتراف میکنم این ضعف را دارم.
برای جمعبندی میتوان گفت کامو مانند سارتر فیلسوف بهمعنای رسمی کلمه نیست و در مرز ادبیات و فلسفه حرکت میکند. بهتعبیر یکی از روشنفکران فرانسوی حتی برای فهم بعضی از مواضع و کارهای کامو میتوان آثار سارتر را خواند و ایندو میتوانند مکمل هم باشند نه در برابر هم. کامو روی مبانی فلسفی بهشکل مستقل و منظم کار نکرده، بلکه از خلال آثار ادبیاش مثل بیگانه و..، میتوان به اندیشههای فلسفی او دست یافت. چنان که در اسطوره سیزیف مفهوم عبث و خودکشی را مطرح میکند و میگوید تنها مسئله فلسفی واقعی خودکشی است؛ اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟ بقیه مسائل فلسفی فرع بر این موضوع هستند. از سوی دیگر در کتاب انسان شوریده اتفاقا میکوشد مرگاندیشی را مطرح کند. تفاوت میان شورش بهمعنایی که کامو تعریف میکند با انقلابهای رسمی در این است که به گفته کامو در انقلابها استقبال از مرگ امری سیستماتیک میشود. در حالیکه انسان منقلب میخواهد با مرگ مقابله کند و در برابر فرهنگ مرگ بایستد و به کشتار جمعی معترض است. آثار کامو ارجاعات متنوعی به سایر آثار ادبی و هنری دارند و به همین دلیل است که میبینیم در نسبتی زنده با ادبیات و هنر معاصر خودش قرار دارد. بُعد ژورنالیستی فعالیتهای کامو را نیز نباید از نظر دور نگه داریم. فعالیتهای مطبوعاتی او از الجزایر آغاز شد و مدتها در نشریه «نبرد» فعالیت میکرد. در نهایت باید بگوییم که کامو موضعی مستقل داشته و غالبا خوب فهمیده نشده و تازه مورد بازیابی قرار میگیرد. اما آن بخش از اندیشه کامو که در وضعیت امروز ایران - بهخصوص با حوادث پیشآمده - به کارمان میآید، بازاندیشی در مفهوم اعتراض، مقاومت مدنی، و انقلاب «خشونتپرهیز» است و اینکه چگونه میشود در شرایطی تراژیک امید را بازیافت و برساخت و به مبارزه با عبث و بیمعنایی و بحران اعتقادی و انحطاط ارزشی پیشآمده، پرداخت. توجه به این ملاحظات یقینا به ما و غنای تفکر و تحلیلمان یاری میرساند.
کانال رسمی احسان شریعتی