منو

منو

هومن رشیدی‌نژاد
©ArtTalks.ir

صحبت درباره‌ی «منو»، بابت عالی بودن‌ش نیست. به‌هیچ وجه. داریم از فیلمی صحبت می‌کنیم که از ایده‌اش گرفته تا نحوه‌ی اجرای آن، پر از غلط است. منکرش نیستیم. اما در آخر، هنگامی که مارگو چیزبرگرش را با ولع گاز می‌زند، از آن‌چه تماشا کرده‌ایم راضی هستیم. می‌توانستیم چیزبرگر بهتری بخوریم، اما این‌یکی هم که نصیب ما شد خوش‌پخت، به‌اندازه و خوش‌مزه است. یک چیزبرگر تمام‌عیار نیست، اما با این‌وجود، معرکه است…

/فیلم‌نامه: قابل‌قبول/

البته که مشابه «منو» را زیاد دیده‌ایم. بسیار بهترش را راستش. ایده‌ی اولیه، از اینی که هست تکراری و دم‌دستی‌تر نمی‌توانست باشد؛ گیر افتادن چند نفر در جزیره‌ای تقریبن دوردست و تلاش آن‌ها برای زنده‌ماندن. نمونه‌اش را این یکی‌دوساله به وفور تماشا کرده‌ایم، و نمونه‌ی خیلی اصیل‌ترش را در بتل‌رویال (۲۰۰۰) یافته‌بودیم. این میل به بقا، به‌معنای اخص، که تعدادی آدم را دور هم جمع کند و آن‌ها بجنگند برای زنده‌ماندن‌شان (که این دومی را کم‌تر در روایت می‌بینیم، بیش‌تر به‌مثابه یک جوک نه‌چندان بامزه‌ی فرعی) در همه‌ی این داستان‌ها مشترک است. پس چه چیز قرار است «منو» را منحصر به‌فرد کند؟ هیچ‌چیزش. در حقیقت وعده‌هاش را قبلن دانه‌به‌دانه امتحان کرده‌ایم. منو در هیچ‌لحظه‌ای داستان را مال خود نمی‌کند؛ هرگز هم خام‌دستانه نمی‌شود. قلاب را می‌اندازد، اما رمق کشیدن‌ش را ندارد. داستانک خلق می‌کند، اما آن را نیمه‌کاره رها می‌کند.

این اولین داستان رویارویی چند انسان با هم در یک محیط سربسته نیست و آخرین‌ش هم نخواهد بود. بنابراین این‌که ایده‌ی اولیه منحصر به خودش نیست، جزو بدیهیات است. مشکل خاصی نیست؛ اما این‌که روایت چه‌طور در حدود دوساعت پیش‌رفتن‌ش علاقه‌ای نشان نمی‌دهد تا از این دوازده‌تا مشتری و یک سرآشپز، حداقل یکی‌دوتا را به‌ما و خودش بشناساند، کمی خام‌دستانه و سرسری به‌نظر می‌رسد. مارگویی که خلق می‌کند همدلی‌برانگیز هست، اما نه آن‌چنان که باید. ناشناس آغاز می‌کند، ناشناس به‌پایان می‌رسد. بده‌بستانی که میان او و سرآشپز رخ می‌دهد تلاشی نه‌چندان هوش‌مندانه برای شناختن اوست. در آخر، او آنیا تیلور-جوی باقی می‌ماند. مارگو به‌خودی‌خود شخصیتی پیدا نمی‌کند و ایجاد پس‌زمینه‌ی داستانی براش در خلال دیالوگ، نتیجه‌ی مطلوبی به ما نداده.

/کارگردانی و فنی: قابل‌قبول/

می‌توانست خیلی راحت «خوب» باشد. کار مایلود در اضافه‌کردن به متن قابل‌توجه است. ریتم بهتری به فیلم‌نامه می‌بخشد و با این وجود، گاهی می‌لغزد. زرق و برق صحنه‌اش می‌تواند تا نیمه همراه‌مان نگه دارد، اما برای بیش‌ترشدن‌ش به چیز بیش‌تری نیاز بود. فرم به کمک متن می‌آید و در خدمت آن است، اما ناجی‌اش نیست. این‌ها را بگذارید در کنار یک‌سری تصمیم فنی کم‌رمق که رعایت‌شان جزو بدیهیات است و لازم به یادآوری‌شان نیست؛ از پرده‌سبزهای غیرقابل‌باور می‌توان گفت و کمی تنبلی در طراحی دکوپاژ. کم نداشته‌ایم خلاقیت در فضاهای بسته. «منو» اما چندان خلاق نیست.

/بازی‌گری: خوب/

معیارمان برای خوب دانستن بازی‌گری را صرفن دو اجرا در نظر گرفتیم: یکی خود آنیا تیلور-جوی و دیگری رالف فاینس. اجازه دهید از دومی شروع کنیم که پخته‌تر و قابل‌اتکاتر است؛ فاینس در ایفای نقش‌ش به‌دنبال خودنمایی نیست. نمی‌خواهد حتمن از فلان متد بهره ببرد. کارش را تمیز، کم‌نقص و به‌اندازه انجام می‌دهد و می‌رود. مونولوگ‌هاش بیش‌تر به‌مثابه یک‌نامه‌ی در انتظار پاسخ‌ند؛ او نه‌تنها با حاضران در رستوران، که با خود ما صحبت می‌کند. مصادیق اجرای خوب او در طول این دوساعت‌وخرده‌ای کم نیستند، اما بهتر است سراغ تعیین‌کننده‌ترین‌شان برویم: ارجاع‌تان می‌دهم به آن نگاه گیرای فاینس در پاسخ به درخواست مارگو. مارگو از او چیزبرگر می‌خواهد. یک چیزبرگر واقعی. فاینس لحظه‌ی مستاصلانه‌ی کاراکترش در قبال یادآوری گذشته را با پوسته‌ی شرارت-شیطنتی که یکی‌دو لحظه بعدش همراه او می‌شود تلفیق می‌کند تا هم یک لحظه‌ی دراماتیک روی کاغذ را به‌بهترین شکل به‌واقعیت درآورد و هم کاراکترش را زیر سوال نبرد. او اسلاویک باقی می‌ماند، حالا یک‌لحظه هم منقلب شود و به یاد گذشته‌ی فارغ‌ش بیفتد. هیچ تناقضی در اجرای او نیست.

و اما تیلور-جوی. شخصیت‌ش روی کاغذ کم‌مایه‌تر از چیزی‌ست که روی نمایش‌گرهامان می‌بینیم. این یک حقیقت مسلم است. کاری که او اما انجام می‌دهد، در نگاه اول ساده‌ترین و بدیهی‌ترین کاری‌ست که یک بازیگر موظف به انجام‌ش است. این‌که «مارگو همان تیلور-جوی باقی می‌ماند» با این‌وجود که شخصیت را به یک عنصر سطحی در فیلم‌نامه بدل می‌کند، اما موقعیت قابل‌توجهی را برای تیلور-جوی فراهم می‌آورد که از عملن هیچ‌چیز، یک نمایش قابل‌قبول را به‌ارمغان می‌آورد. او هرگز نمی‌تواند شخصیت‌ش را به یک عنصر پیش‌برنده تبدیل کند. از طرف دیگر، یک عنصر اضافی هم نیست. شاید برای مخاطب دوست‌داشتنی جلوه نکند، اما قطعن به آن‌ها تحمیل هم نمی‌شود. روی یک خط متعادل حرکت می‌کند و گاه از چیزی که انتظار داریم بهتر عمل می‌کند. هیچ‌کاری انجام نمی‌دهد و همه‌کار می‌کند.

/نتیجه‌گیری: قابل قبول/

«منو» چیزی درون خود دارد که حاصل نهایی‌اش، چیزی بیش‌تر از میانگین تک‌تک عناصرش است. یک ردی از سرحالی، یک تلاش برای داستان‌گویی، هرچه‌قدر هم که تکراری باشد ایده‌ی اولیه‌اش. هرلحظه که «منو» تلاش می‌کند چیزی فراتر از متن‌ش بگوید، شکست می‌خورد. هر زمان اما که می‌خواهد صرفن داستان بگوید، مثلن با یک قاب عکس، تکه‌های پازل گذشته‌ی اسلاویک را کنار هم بچیند، معرکه است. یک نفسِ تازه.

Report Page