شعرهای زیبای شاعر معاصر کشورمان

شعرهای زیبای شاعر معاصر کشورمان

همدوره

اشعار فریدون مشیری

فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعرهای فریدون مشیری , tvdn k ladvd


فریدون مشیری متولد سی ام شهریور ماه ۱۳۰۵ در شهر تهران است. او از شاعران معاصر کشورمان بود. او سرودن شعر را تقریبا از سنین نوجوانی ( ۱۵ سالگی ) شروع کرده است. اولین مجموعه شعرش را در سن ۲۸ سالگی با نام تشنه توفان به چاپ رساند.

نکته جالب در مورد این مجموعه شعر این است که این مجموعه با مقدمه استاد شهریار به چاپ رسیده است. در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های بابک مشیری و بهار مشیری است.

فریدون مشیری پس از سال ها تحمل رنج بیماری در بامداد روز جمعه سوم آبان ماه ۱۳۷۹ در سن هفتاد و چهار سالگی درگذشت. او را در بهشت زهرای تهران قطعه هنرمندان در ردیف ۱۶۴ ( شماره ۱۰ ) به خاک سپردند.

اشعار فریدون مشیری

اشعار فریدون مشیری

شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!

منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!

غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛

که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش . . .

شعرهای فریدون مشیری

درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین!

بی تو بودن، درد دارد!

می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،

این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است،

صعب العلاج یعنی همین!

سروده های فریدون مشیری

سیه چشمی، به کار عشق استاد،

به من درس محبت یاد می داد!

مرا از یاد برد آخر، ولی من

بجز او، عالمی را بردم از یاد!

دیوان فریدون مشیری

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

شعر فریدون مشیری برای سهراب سپهری

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

“خانه دوست کجاست؟ “

شعرهای فریدون مشیری

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق،

که نامی خوش تر از اینت ندانم.

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم.

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی ، که شور هستی از تست.

شراب جام خورشیدی، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو، مستی از تست

به آسانی، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: دل از عشق برگیر !

که نیرنگ است و افسون است و جادوست !

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! …نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد؛

غمی شیرین دلم را می نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است.

وگر عمرم به ناکامی سرآید؛

ترا دارم که مرگم زندگانی است.

اشعار کوتاه فریدون مشیری

من نمیگویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

چون خورشید باش

تا توانی

پاک، روشن

مثل باران

مثل مروارید باش

منبع : http://hamdore.com/3488-fereydoon-moshiri/

Report Page