سه روایت از آزار تا تجاوز جنسی

سه روایت از آزار تا تجاوز جنسی

ایمن جلیلی


«سه روایت از آزار تا تجاوز جنسی»

ـــ ایمن جلیلی


توالىِ تعريف خاطرات مهم است.


يك:

سال هاى اول پزشكى بودم و اندك سوادى از پزشكى داشتم. خواهر كوچكم سال هاى اول دبيرستان بود. روزى به دليلى بايد با او به مدرسه مى رفتم. مدرسه بسيار به خانه نزديك و سرراست بود. به نزديكى مدرسه كه رسيديم، خواهر، راه خود را از مسير مستقيم به كوچه‌ی دیگری تغییر داد. وقتی علتش را پرسیدم گفت در این کوچه پسر نوجوانی هست که همیشه نزدیک درب ورودی مدرسه خودش را جلوی دخترها لخت کرده و سعی در دیده شدن اندام جنسی خودش توسط دختران را دارد. با همان خورده سواد پزشکی فهمیدم که او یک بیمار است و ای کاش کسی بتواند برای درمانش خانواده‌ی او را راهنمایی کند. ذهنم درگیر ماجرای پسرک و دبیرستان دخترانه بود و به همین دلیل مدتی بعد سراغش را از خواهر گرفتم. گفت که پدر و مادرهای زیادی به مدیر مدرسه شکایت کرده‌اند و یک روز پلیس! آنقدر او را کتک زده که فکر کنم دیگر جرات از خانه بیرون آمدن نداشته باشد.


دو:

از پزشکی فارغ‌التحصیل شده بودم و سال‌ها بود که سابقه‌ی کار در اورژانس‌های مختلف را داشتم. داستان دوم مربوط به روزی، نیمروزی در یک ظهرخلوت تابستانی در بیمارستان حوادث است. روی صندلی ایستگاه پرستاری با پرسنل بخش مشغول صحبت بودم. ورود پرسر و صدای خانمی از درب اصلی ما را از آمدن بیمار مطلع کرد. بلند شدم. خانمی میان سال، شیک و مرتب و خوشبو در حالی که پسرک نوجوانی را در آغوش داشت وارد بخش شد. همراه او هم پسر جوانی تقریبا بیست تا بیست و پنج ساله، گیج و مستاصل، به بخش آمد. برانکارد را جلو کشیدم و قبل از هرچیزی از خانم خواستم بیمار را روی تخت بخواباند. بیمار رنگ پریده و بیحال بود. به صدا زدن و حتی تحریک دردناک هم پاسخ نمی داد. بوی الکل به طرز فجیعی از دهان و لباس پسرک به مشام می رسید. از همراه بیمار خواستم که اسم و شرح ماوقع را برایم بگوید. می گفت که پسرک را نمی شناسم. همراه فرزندم (با اشاره به جوان همراه) امروز به منزلمان آمده. مهمان پسرم بوده که ناگهان از حال رفته است. از جوان همراه پرسیدم که مهمانت از بیماری خاصی رنج می برد که گفت خیلی او را نمی شناسد و به تازگی با هم آشنا شده اند. نگران وضع بیمار بودم و همه چیز در هاله ای از ابهام بود. در مورد بوی الکل پرسیدم. خانم پاسخ داد که جوان اند دیگر، با هم مشروب خورده اند. هر چیزی که به ذهنم خطور می کرد ازضربه به سر و سقوط از ارتفاع و خوردن داروهای روانگردان را پرسیده و بررسی کردم. اما بی نتیجه بود. یک جای ماجرا ایراد داشت. برای بیمار درخواست سی تی اسکن مغزی کردم. جوان همراه با بیمار به بخش رادیولوژی رفت. مادر، اینجا فرصت را غنیمت شمرد و گفت واقعیت ماجرا این است که پسرِ من به این پسرک نوجوان تجاوز کرده و بعد که طفل بی گناه دچار شوک عصبیِ ناشی از این تجاوز، هراسان و آشفته شروع به سر و صدا کرده به پیشنهاد مادر برای آرام کردن او از مشروبات الکلی استفاده کرده‌اند که منجر به از هوش رفتن پسرک شده است.


سه:

شبی کشیک بیمارستان حوادث، دلگیر و ابری، فکرم درگیر کودک نوپای خودم در خانه که به اقتضای شغل من شب ها به جای آرمیدن درآغوش من، با گریه می خوابد. ورود دو خانم به بخش رشته ی افکارم را پاره کرد. خانمی تقریبا پنجاه ساله به همراه دختری بیست و چندساله. سر و وضعی نه چندان مناسب از نظر نوع لباس پوشیدن. هر دو شکایت از درد داشتند. زیر چشم این یکی کبود بود و صورت دختر جوان پر از جای خراش ناخن بود. از هر دو بیمار خواستم که بر روی تخت بخوابند تا مراحل معاینات اولیه انجام شود و همزمان شرح حال هم از آنها خواهم گرفت. هر دو بر روی دو تخت کنار هم خوابیدند. خانم توضیح داد که این دختر جوان، دختر برادر من است. شیراز، در دانشگاه تحصیل می کند. ولی به اصرار برادر و برای امنیت بیشتر به جای استفاده از خوابگاه دانشجویی، به منزل ما آمده است. الان نزدیک به یک سال است که با ما زندگی می کند. شوهر من معتاد به شیشه است. گاهی اختیار خود را از دست می دهد و من را کتک می زند. امشب هم همینطور بوده که دختر برادرم برای کمک به من وارد ماجرا شده و کتک خورده است. شم پلیسی کسب شده به واسطه ی سال‌ها کار در بیمارستان حوادث به من می گفت این حقیقت ماجرا نیست. اما چون در انتخاب درمان شکی نداشتم بیشتر پیگیر ماجرا نشدم. مشغول نوشتن پرونده ی بیماران بودم که سر و صدای دو خانم مراجعه کننده که داد می زدند و همدیگر را با القاب رکیک صدا می‌زدند بالا رفت. سر بلند کردم و دیدم که هر دو از تخت هایشان پایین آمده و به کتک کاری مشغولند. از حرف ها و کنایه هایی که هنگام زد و خورد با هم رد و بدل می‌کردند پی به اصل ماجرا بردم. هر دو را آرام کردم و از آنها خواستم که بر روی تخت های خود بخوابند. خانم جوان از ادامه ی مداوا سرباز زد و با رضایت شخصی و علیرغم اصرار من از بیمارستان خارج شد. بیمار باقی‌مانده که حالا علاوه بر درد، سرشار از بغض و خشم نیز بود ماجرا را این گونه تعریف کرد که سال گذشته حدود یک ماهی بعد از اینکه دختر برادرم به خانه ی ما آمد، متوجه شدم که توسط همسرم مورد آزار جنسی قرار گرفته است. اما از آنجا که عیان شدن این ماجرا می توانست به یک درگیری خانوادگی منجر شود، از دختر برادرم خواهش کردم که ماجرا را به کسی نگوید. حالا بعد از یک سال، دختر برادرم و همسرم بی هیچ پنهان کاری با هم رابطه برقرار کرده اند. امروز هم مثل خیلی از روزها من و او بر سر این موضوع مجادله کرده ایم.

...

اول صحبت عنوان کردم که توالی تعریف خاطرات مهم است. اگر مشکلات جنسی آن پسرک نوجوان جلوی درب دبیرستان دخترانه که در واقع یک نوع بیماری روانی نمایشی است به جای کتک و پلیس با مشاوره‌ی روانشناسی و درمان روانپزشکی درمان می‌شد هیچگاه در بیست و چند سالگی به یک پسر چهارده ساله ی ناشناس تجاوز نمی‌کرد و بعدها در سن پنجاه سالگی با دختر دانشجویی که به خاطر امنیت به منزل او پناه آورده بود، به چشم یک طعمه ی جنسی نگاه نمی کرد.

Report Page