ارسالی
Elen"خفه شو بیون اینجا دانشگاست."
"خب دانشگاه باشه... چرا فکر میکنی دارم دروغ میگم؟ من دوستت دارم تهیون.."
"دیوونه شدی؟ آدم مگه با یه بوسه عاشق میشه... خفه شو. اون شب هیچ اتفاقی بین منو تو نیوفتاده.."
خودشو از حصار دستای بک آزاد کرد اما تا قدم برداشت بک به سمت خودش کشیدش.
"چرا اتفاق افتاد؛ من تو رو بوسیدم حتی بدنتو لمس کردم تهیون.. چرا نمیخوای باور کنی؟"
"اسم نیاز جنسی خودت رو عشق نذار بیون بکهیون!"
اون لحظه تونست چشمایی ک از بغض میلرزیدن رو ببینه ولی بی اهمیت به همه اینا دستشو پس زد و به راه خودش ادامه داد.
بعد از اون بک دیگه هیچوقت دور و بر تهیون پیداش نشد و همیشه از دور مراقبش بود. تهیونم از دور میدیدش ولی چی میشد اگه همین کاراش باعث میشد تهیون عاشقش بشه اونم درست وقتی که چندتا پسر میخواستن خفتش کنن؟
چی میشه اگه همون لحظه که اون پسرا فرار کردن خودشو توی بغل بک بندازه و گریه کنه؟ توی اون بارون شدید برای بار دوم لباشو لمس کنه؟ اما با یه تفاوت؛ این دفعه دیگه هردوشون عاشق بودن و همو میخواستن.